یاران یک به یک رفتند ،
بازی زمانه در گذر خود با ما چه کرده است؟ رانده از آنجا و مانده در اینجا! باوری، امیدی، فردایی روشنتر. یاران بسیاری را در این پیچ و خم طولانی و جان سخت واگذاشتیم و مانده ایم که خود در کدامین پیچ و خم این راه دراز باز خواهیم ماند. این بازماندن اما خود گونه های متفاوتی دارد. یکی از این نوع، گذر عمر و اتفاقات ناخواسته است. بی آنکه انتخابش کرده باشیم. فراز و نشیب های زندگی در آواره گی ناخواسته ما تبلور میکند و هر کدام از ما را نمودی میدهد.
یاران ما را چه شد؟
معصومه تنگروی (مصی) دوستی صمیمی و کوشا، خنده روی و دلسوز که یاشارش را در کودکی بازگذاشت و ما را با خود گذاشت تا زمانه بر ما چه رقم زند.
رفعت دانش، یاری شاداب و صمیمی، پرشتاب و بی ریا که در مبارزه با سرطان، تسلیم مرگی شد که آن را به هیچ گرفته بود.
و اکنون فریدون صبوری دیلمی، که همواره بر باور خود استوار ماند و تسلیم نشد، هر چند مرگ همه ما را در انتظار است.
پس او هم رفت. چهره خندان فریدون حتی در سرو کله زدن ها و کل کل کردن ها فراموش نشدنی است.
هیچ یک از اینان اما در دوست داشتن زندگی درنگی نکردند و از تلاش خویش در باورهای خود از پا ننشستند.
هر چند هر کدام را باور گونه ای بود، اما انسانی بود و زمینی. هر کدامشان آینه ای از ما بودند و ما هم پژواکی هستیم از آنان و دگر یارنمان در گذر دوران.
یادشان را شاد و خرم بداریم.
با درود و بدرود
روشنی
جولای 2009
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر