۱۳۹۲ اسفند ۴, یکشنبه

فرهنگ کار جمعی


گفتگوی دوم: روش شناسی چپ

جستن ، یافتن ، و آنگاه به اختیار برگزیدن، و از خویشتن خویش ، باروئی پی افکندن

در گفتگوی اول بشکل کلی به فرهنگ کار جمعی پرداخته شد. در گفتگوی دوم تلاش این است که به روش شناسی چپ در شرایط کنونی نظری انداخته شود. مشخصه دوران کنونی سرعت گذر زمان است. با پیشرفت تکنولوژی و پیچیدگی ها – وابستگی های مربوط به آن و شرایط اقتصادی که فشاربیشتری برای امرار معاش بر دوش همه گذاشته است ، زندگی شتابی دو چندان پیدا کرده و انسانها را آنچنان اسیر خود ساخته که روزها، ماه ها و سالها چنان شتابان از پی هم می آیند و میگذرند که برای هر یک از ما زمان حال مفهوم خود را از دست داده است، فقط گذشته است که دور و دراز میشود و آینده ای که با شتاب به گذشته می پیوندد. از گذر این زندگی شتابان، بخش وسیعی از ما فعالین چپ، چه آنان که با تشکیلاتی همراه هستند و چه آنانی که منفرد فعالیت میکنند و سالهای طولانی است که در خارج از کشور زندگی خود را سامانی بخشیده ایم، بخشی از محیط پیرامونی خود شده ایم. بدین معنا که نه در آن کاملا حل شده ایم و نه اینکه از آن کاملا جدا هستیم، ماده سیالی که در فضا معلق است و جای پای محکمی برای خود نساخته است. نه درگیر مبارزات سیاسی جامعه ای که در آن زندگی میکند شده است و نه تاثیری مستقیم از جامعه که از آن برآمده میگیرد، بلکه بخش وسیع فعالیت خود را در جمع فعالین سیاسی ایرانی ساکن آن دیار تمرکز داده است و اما آنچه بارز است این است که از نظر اقتصادی البته که بخشی گریز ناپذیر از جامعه کنونی که در آن زندگی میکنیم، میباشیم. دموکراسی سرمایه در غرب با گسترش ایده فرد گرایی با این مضمون که دموکراسی نوین با آزاد کردن فرد از بندهای برون به وی فردیت حقیقی بخشیده، با تبلیغ آن بواسطه تمامی وسایل ارتباط جمعی خود، این فریب را در ذهن همه به واقعیتی انکار ناپذیر تبدیل ساخته است. فریبی که انسان ها را از مسئولیت خویش نسبت به یکدیگر رها می کند و نسبت به هم و مسائل مشترکشان بیگانه و نسبت به وظایف اجتماعی شان بی تفاوت میکند. این تاثیر پذیری در انسانهایی که از جوامعی با تاریخ و فرهنگ کهن استبدادی، می آیند هم نمایان است. حتی این نوع نگاه را در تفکر و بینش فعالین چپ که قرار بوده همیشه پیشگام جامعه باشند، چه در اندیشیدن و چه درعمل، اما چون پرورش یافته همان جامعه هستند، تک بعدی و با نگاهی به وسعت یک دست به مسائل نگاه میکنند بوضوح میشود دید. این انسانها وقتی به جوامعی با فرهنگی که دارای درجه بالای از فردگرایی است وارد میشوند با تضادهایی روبرو میشوند که برایش پاسخی ندارند. بوضوح میبینند که محدودیتی در مطالعه، تجمع سیاسی، جلسات گذاشتن دیده نمی شود، اما در گذر زمان و در کنار امکانات موجود در زمینه ی اقتصادی – اجتماعی و به موازات رکود مبارزه سیاسی، هر کدام در ایستگاهی پیاده میشوند و برخی هم فقط ترن خود را عوض میکنند و اما هستند کسانی که در ادامه مسیر مصمم هستند. در محیط جدید با این تصور که از آنهمه فشار و محدودیت فارغ شده ایم و چون حس میکنیم که در بیان افکار خود آزادیم ، به این نتیجه میرسیم که این اتفاق حتما ضامن فردیت ماست و به همین دلیل هم هرکدام برای خود سازی کوک میکنیم غافل از اینکه داشتن آزادی برای بیان افکار خود، زمانی مفهوم پیدا میکند که افکاری برای بیان داشته باشیم. در فرهنگ اجتماعی بطورکلی و تبلیغاتی که از رسانه های ارتباط جمعی در تحمیل کردن این نوع از فرهنگ به عموم مردم همه کشورها صورت میگیرد، بیشتر تحمیل این نظر هدف است که در مورد مسائل مهم و اساسی و در زمینه های متفاوت بخصوص مسائل سیاسی و اجتماعی، افراد عادی نمی توانند صاحب نظر باشند چرا که این مسائل آنچنان پیچیده هستند که از درک ایشان خارج است. بنابراین در هر زمینه ای نیاز به متخصصان آن رشته و نخبگان جامعه دارد و البته این جنابان هم چنان مسائل را می پیچانند که این ذهنیت و حس را به افراد الغا میکنند که انگاری با توده ای از اطلاعات و داده های پیچیده روبرو هستند که توضیح و ساده کردن آن از عهده مردم عادی خارج است ، اما حقیقت این است که بسیاری از این مسائل چون مرتبط با حیات فرد فرد ما انسانهاست و از دور و نزدیک آن را لمس میکنیم و یا با آن آشنا هستیم، چنان آسانند که نیازی نیست برای توضیح و درک آن به متخصصان و نخبگان روی آورد، اما چیزی که باعث میشود به این روی سکه کمتر توجه شود، عدم مسئولیت پذیری و جدیت افراد در ارتباط با وظایف شان نسبت به اجتماع خود است و شاید هم بدلیل منافع شخصی، خود را به نداستن میزنند و مسئولیت ناپذیری خود را بدین شکل توجیه کند. جالب اینجاست که این فرهنگ متخصص و نخبه گرایی در بین فعالین چپ انقلابی هم بوضوح دیده میشود و این نوع ازفرهنگ سازی بهمراه نقش مخربی که رسانه ها درجا انداختن این فرهنگ ایفا می کنند، همدیگر را یاری می رسانند. متاسفانه شرایط سرکوب وحشیانه رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی در ایران و شکست سیاست های اتخاذ شده توسط نیروهای چپ انقلابی بدلیل تحلیل نادرست شان از شرایط و دید بیشتر پوپولیستی به مسایل سیاسی در دوره پس از فروپاشی رژیم سلطنتی، بازمانده نیروهای فعال سیاسی و چپ را به خارج از کشور پرتاب کرد. تبعیدی خود خواسته و یا ناخواسته، در هر شکلی که اتفاق افتاده باشد تغییری در شرایط عمومی ما نمی دهد. دوستی میگفت: "ما از برکه به بیرون پرتاب شدیم" و اما شاید نگفت که بکجا پرتاب شدیم. ما با داشته های محدود خود از محیطی که محدودیت های خود را از گذشته ای دور با خود بهمراه میآورد و جامعه ای با ذهنیت های تک بعدی را سامان داده بود و بگفته آن دوست "برکه ای بود"، به خشکی پرتاب نشدیم تا زیر پایمان را محکم کرده باشیم، بلکه به اقیانوسی پرتاب شدیم که شنا کردن در آن را نمی دانستیم و شاید هنوز هم یاد نگرفته ایم. با گذر سالها و زندگی در این اقیانوس هنوز هم بخش وسیعی از این ماهیان با همان خاطرات برکه، دارند در این اقیانوس شنا میکنند!!! این هم ممکن است که هر کدام در گوشه ای از این اقیانوس، برکه ای برای خود ساخته باشند و بر این باورند که از پس این سالها شناگران خبره ای شده اند!!! اما بگفته شاعر: "میتوان برجای باقی ماند/ در کنار پرده، اما کور، اما کر/ میتوان فریاد زد/ با صدایی سخت کاذب، سخت بیگانه"، بگذریم. با مروری بر تجارب و داشته های تاکنونی این سه دهه، آنچه بیشتر خودنمایی میکند، تکرار آن تجارب در ظرفی متفاوت ولی با همان محتوا همیشگی است. برای آنکه تجربه را از تکرار و تکرار را از تداوم خلاص کنیم، نیاز به این دارد که این سه دهه و تجارب تکراری آن نقد شوند. نقدی که خود را مقید به محدودیت های تعیین شده توسط برخی و یا محدودیت های سیاسی - فرهنگی نکرده باشد. نقدی که با آگاهی از جهان پیرامون خود و با آگاهی از اینکه هر پدیده و یا هر امر در واقع جزئی از کل و کیفیت آن است و اگر این نادیده گرفته شود، واقعیات معنایی مجرد و انتزاعی پیدا میکنند و کیفیت خود را ازدست میدهند. از جایگاه نقد این تجارب و فهم مسائل است که میشود به درک شرایط کنونی رسید. درک از شرایطی که اکنون ما بعنوان فعالین چپ انقلابی در آن قرار داریم. درک از این شرایط گام اول در شناخت ما از جایگاه و وظایف ما است، گام دوم این است که با استفاده از این شناخت و درک به دست آمده، بسته به توانایی ها و ظرفیت هایمان بخشی از این وظایف را به پیش ببریم. برای اینکار نیاز به تشکیلات است. با تجربه بدست آمده در این سالها، تشکیلات بعنوان وسیله ای برای رسیدن به هدف، در صورت نداشتن کارائی حتما باید دگرگون شود، در غیر این صورت محو میشود و از شکل و ریخت می افتد و خود به هدف تبدیل میشود. از این واقعه باید دوری کرد. در یک کار جمعی و تشکیلاتی اگر چشم اندازی که برای خود ترسیم میکنیم از منافع فردی و محفلی بدور باشد آنوقت میشود گام برداشت و مشخص کرد که کدام ارزش ها و اهداف مشخص سیاسی و اجتماعی در جهت تداوم حرکت جمعی ما بعنوان ضرورت مطرح هستند. آیا باورهای مشترکی وجود دارند؟ اگر آری، پس باید و حتما ضرورت های مشترک هم وجود داشته باشند که در اینصورت نیازمند پاسخی جمعی و مشترک هستند. طرح هایی که برای کار مشترک و بر اساس هدف مشترک ارائه میشوند در واقع باید گامی باشد در جهت رد و حذف دستگاه های نظری – سیاسی و نوع تشکلاتی که هنوز هم موجودند، چرا که در یک پروسه ی تاریخی ثابت کرده اند که با این شکل و شمایل و نوع نگاه به مسائل، نتوانسته اند پاسخی به معضلات و مشکلات سیاسی تا کنونی بدهند. پس بهتر این است که شکل نوینی از سازمان یابی صورت بگیرد تا گرایشات سیاسی و اجتماعی که از یک جوهر هستند را در یک ظرف جمع کند و از سبک تا کنون موجود فاصله گرفته شود. اما ، حتی آنزمانی که به درک ضرورت ها رسیده باشیم و شاید هم اینگونه وانمود میشود که به این درک رسیده ایم و تا آن زمانی که به ضرروت ها پاسخ ندهیم و از دل این پاسخ دهی متحول نشویم، پراکندگی و بی بدیلی خود را با خود به همراه میکشیم و خود را در خود تکرار میکنیم با باری سنگین بر دوش که دارد ما را از پا در می آورد. نمی خواهیم بپذیرم که دریک جا نمی شود ایستاد و از فردا و چشم انداز آینده سخن گفت. نمی شود از جایگاه دیروز در مورد فردا برنامه ریزی کرد، بلکه از همینجا که هستیم باید آغاز کرد و نباید از فراز و فرودها هراسید. با نگاهی به روندی که چپ انقلابی از نخستین روزهای فروپاشی رژیم سلطنتی به این طرف ( بدون اینکه اهمیت پیش از این زمان را از یاد ببریم) و نوع برخوردهایش در ارزیابی از شرایط موجود آنزمان، نیروهای درگیر در میدان سیاست و قدرت سیاسی، این سوال را پیش می آورد که آیا چپ در انجام وظایف خود شکست خورده است؟ از نظر من حتما همینگونه است، توان و ظرفیتی بالا میخواهد تا واقعیت شکست را پذیرفت ،  این شکست اما شکست ایده برابری، رفاه و عدالت اجتماعی و یا بکلامی دیگر، سوسیالیسم نبود، این شکست ما  بود. شکست تفکراتی که نقد را نمی پذیرفت، استبداد فرهنگی جامعه را در خود بازتولید میکرد و نگاهی تک بعدی به مسائل داشت و بنابر این نمی آموخت. بیشتر ما با آموخته های دوران کودکی مان پیر شدیم، اما از زمانی که با واقعیت ها ، آگاهانه و بی تعارف روبرو شویم و  بپذیریم که بازهم و هر دم باید آموخت، خود نوید بخش امید پابرجایی خواهد بود به سوی هدفی که انسانهای بسیاری برایش جان سپردند. فعالیت سیاسی، جایی برای تعارفات  روزمره نیست، آنکه دغدغه اش تداوم داشتن است، از بازنگری و از نو ساختن و همچنین از تلاطمات و مشکلات واهمه ای نخواهد داشت. بقول کافکا: " چیزی را که باید از باطنت سرچشمه بگیرد، نمی توانی از خارج بدست بیاوری" ، فعالیت سیاسی یک پیشه و یا ویترینی برای کسب هویت اجتماعی نیست تا با آن شناخته شویم، میتوان بدون هیاهو و هرگونه توقع غیرواقع بینانه، آن را به پیش برد به شرطی که برای تک تک ما اهمیت داشته باشد. این نکته را هم نباید از دیده بدور داشت که فعالیت سیاسی و مبارزه برای هدف امری اختیاری و انتخابی است و هر کدام از ما با درجات متفاوتی، بگونه ای برای آن هزینه ای پرداخته و یا همچنان می پردازیم. و نکته دیگر در ارتباط با کار سیاسی و تشکیلاتی مشترک نیروها و فعالین چپ انقلابی این است که اگر خواسته باشیم بی هیچ گونه افراط و تعصبی به همه این سالهای اخیر و رفتار سیاسی سازمان ها، تشکلات سیاسی نگاهی انداخته باشیم، اینهمه جدایی های و همدیگر را متهم کردن ها خود نمایانگر دردی است که نیاز مبرم به درمان آن است. مشخصا با نقد و بررسی علل و عناصر این درد مزمن است که میشود سبک کار تا کنون موجود را بر پرده نمایش عریان کرد، تا زمانی که به مشکلات سبک کاری که منبعث از بینش اجتماعی افراد در ارتباط جمعی است و بینش سیاسی مستمسکی برای توجیه آن، برخورد اصولی نشود، ما در این چرخه معیوب باقی می مانیم و با افرادی که حضور خود را موقت می بینند و در شرایط رکود جنبش های سیاسی در جامعه به حاشیه میروند و در خیزش های اجتماعی هر از گاهی دوباره خود را فعال همیشه در صحنه می پندارند و از این رو رفتاری مسئولانه در پیش نمی گیرند روبرو هستیم. این تاسف بار است که نیروهای چپ که دست کم در 30 سال گذشته در خارج کشور قرار دارند و از مبارزه طبقاتی و اجتماعی جامعه ای که برای آن فعالیت می کنند بدور هستند و اما دنیایی برای آموختن و تجربه کردن داشته اند، نه تنها نتوانسته اند با درک از شرایط خود و جایگاهی که در آن قرار دارند، به ضرورت ها و وظایف منبعث از آن پاسخگو باشند، بلکه همه این تشکیلات ها بدون استثنا فرهنگ فرقه گرایی و خود محور بینی را رشد داده اند. بی دلیل نیست که رژیم جمهوری اسلامی در ایران توانسته است 35 سال حکومت کند. آنجایی که نیروهای چپ بیشترین نیروی خود را صرف حذف و دفع و یا بلعیدن همدیگر میکنند و هر کدام چه بشکل تشکیلاتی و چه فردی داعیه مارکس زمان را دارند و تو گویی حقیقت نزد اینان است و بس. انگار نه انگار که مارکسیسم علم است و علم مطلق نمی شناسد و باید از شرایط هر زمانی تحلیل و شناختی به روز داشته باشد. آنجایی که نا امیدی و تسلیم انسان های ماشینی شده، بستر مناسبی برای افزایش و ماندگاری بیشتر نظام سرمایه داری است. بقولی ما بجای آنکه در برابر خطری که اساس فرهنگ انسانی اجتماع را به مخاطره انداخته و بنیاد آن را تهدید میکند که انگاری بر آن چشم بسته ایم، تلاش و مبارزه خود را دو چندان کنیم، در روزمرگی مان در محیط جدید که محل زندگی مان است و با شور کاذبی که در دلهایمان می افکند و ساختار سیاسی – اجتماعی و فرهنگی خود را عرضه میکند و حتی توانسته است زندگی فردی ما را معنا و نظمی جدید ببخشد، غرق شده ایم. این کابوسی است که متاسفانه روز به روز به واقعیت نزدیکتر میشود. روزمرگی که ما را ماشینی و خود کار میکند. کاری میکند که دیگر قادر نیستیم حتی فعالیتی خود انگیخته را تجربه کنیم. ما برای برچیدن نظام سرمایه داری در ایران بواسطه یک انقلاب، اول نیاز داریم که در خود انقلاب کنیم اگر نه با این آموخته ها، این فرهنگ و خصوصیات اکتسابی و سالها خارج نشینی، ما بیشتر برای حل شدن در نظم روزمرگی سرمایه پرورده میشویم. به گفته همان دوست عزیز که برایم نوشته بود: " به نظر من هر قدمی در این رابطه با پرسشی از خود آغاز میشود که در کجای راهیم ! سالهاست جنبش چپ در آینه ای به گذشته خود مینگرد و در خواب خوش، شعارهای رهائیبخش تنها " دوره میکند ( میکنیم ) شب را روز را هنوز را " براستی آیا سرکوب وحشیانه رژیم تنها دلیل منطقی برای جاخالی دادن ما بود یا اساسا بضاعت ناچیز فکری ما خود عامل اصلی ... " فکر میکنم که هر دو عامل طرح شده در نوشته این دوست تاثیری غیرقابل انکار داشتند، اما بضاعت ناچیز فکری ما که خود را در تحلیل از قدرت سیاسی و نیروهای درگیر و شرایط داخلی و بین المللی نمایان میساخت، عاملی تعیین کننده بود. پروسه شناخت در ذهن یک فعال چپ به فهم او از جهان موجود منتهی نمی شود، بلکه با نفی نظم موجود و با درک از شرایط و امکانات واقعی بیرونی و نه ذهنی، میتواند ترسیم گر جهان مورد نظرش و تلاش برای عینیت بخشیدن به آن باشد. اما با نگاهی به واقعیت امروز، اکنون هم پس از گذشت 3 دهه جنبش چپ چاره ای برای این بی بضاعتی نیافته است و همان داشته ها را در خود و با خود تکرار میکند و ظاهرا توقع دارد که کارگران و توده کار و زحمت هم بخشنامه های آنان را بدیده منت گذاشته و بسوی انقلاب رهنمون شوند. اما برای انجام امر انقلاب باید تدارک دید و این تدارک با پرسش گری آغاز میشود. بقول رمکو: انقلاب با پرسشی از خود آغاز می شود و سپس همان سوال را از دیگری پرسیدن روشنی دسامبر 2013 - گفتگوی اول را میتوانید در این لینک بخوانید: http://g-roshani.blogspot.com

۱۳۹۲ تیر ۳, دوشنبه

فرهنگ کار جمعی


نامه به یک دوست

هیرکان عزیز سلام و امید به اینکه خوش وخرم باشی

می بخشی که دیر به درخواست تو پاسخ میدهم ، به هر رو در ارتباط با مسئله سبک کار در یک جمع و یا تشکیلات فعلا نکاتی را که میتوانم و به ذهنم خطور میکند بطور خلاصه و کوتاه مینویسم تا شاید فرصت دیگری دست دهد و بیشتر در موردش با هم گفتگو کنیم. مشخصا کار جمعی بر اساس مشترکات است که شکل میگیرد، اشتراک در هدف و اصول پایه ای که اساس این هدف را تشکیل میدهد. از این خاستگاه است که افرادی دست به کار مشترک میزنند و برای این کار مشترک برنامه ریزی میکنند. اما مشخص است که میتواند اختلاف نظر هایی هم در مورد راهکار و شکل راهبردی برای رسیدن به هدف وجود داشته باشد که این بخودی خود مشکلی نیست تا زمانی که به ابزاری برای اعمال اتوریته فردی و یا جمع کوچکی بر افراد دیگر و یا بر کل جمع تبدیل نشود. اهمیت قضیه در هدف است و اگر اساس کار جمع بر پذیرش هر دو صورت موضوع باشد، یعنی توافق در اشتراکات و پذیرش وجود اختلاف نظر ، در پیشبرد کار مشکلی پیش نخواهد آمد. متاسفانه برخی از افراد و یا جمعی از افراد با آگاهی از هدف مشترک ولی بدلایل مختلف که نکته وار آنها را ذکر خواهم کرد از همان اول شکل گیری جمع، بجای تقویت و تاکید بر اشتراکات نظری و هدف، اختلافات را دامن میزنند. پس اهمیت دارد که مشخص شود انرژي جمع با شناخت از افرادی که در آن هستند قرار است بر کدام سو مورد استفاده قرار گیرد. یعنی روانشناسی جمع و افراد تشکیل دهنده آن از درجه اهمیت تاثیر گذاری برخوردار است. مشخص است که انسانها محصول اجتماعی هستند. خارج از مسئله ژنیتیکی که در این موارد عامل تعیین کننده نیست، محیط پرورشی افراد در دوران کودکی و شکل گیری شخصیت یک فرد اما از درجه اهمیت بالایی برخوردار است اما هنوز بعنوان عامل تعیین کننده عمل نمی کند تا زمانی که فرد به سنی میرسد که برای خود یک جهان بینی انتخاب میکند، بزبان دیگر، فلسفه زندگی خودش را برمیگزیند. البته هر انتخابی اجبارا منطبق با شخصیت یک فرد نیست و این جهان بینی حتی میتواند کاملا خلاف جهت شخصیت و خواسته های درونی آن فرد باشد و با آن خوانایی نداشته باشد، اما بدلایلی این انتخاب صورت میگیرد، که یکی از آن دلایل شرایط مشخصی است که شخص در زمان انتخاب در آن قرار داشته است. بفهوم دیگر اینکه برخی مواقع خواسته های ذهنی ما با واقعیت درونی و موقعیت اجتماعی ما خوانایی ندارند و با توانایی های ما جور در نمی آیند. بنابراین در شرایط ویژه و در هر دوره زمانی، بسته به توان های فردی، متغییر عمل میکند و در هر مقطع ای از این دوره زمانی فرد میتواند نظرگاه های متفاوتی ارائه دهد و حتی متضاد با هم. نوساناتی که برخی مواقع دیده میشوند و فاش هستند و برخی مواقع در پوشش هایی خود را ارائه میکنند که تشخیص آن همچین ساده هم نیست. به هر رو از فلسفه چینی بگذریم، منظور اینست که برخی مواقع دلمان میخواهد که کاری کنیم، در هر موردی، اما با خصوصیات و توانایی های ما مغایرت دارد و یا اگر هم شروع به انجامش میکنیم، بدلیل همان مغایرت با خصوصیات ما و محدوده ذهنیت متناقض با شخصیت مان، در موردش پیگیر نیستیم و می بینیم که از توان مان خارج است. یک نتیجه این میشود که بسته با جایگاه خود در یک جمع و بسته به اتوریته مان در آن جمع، نظرات مخدوش خودمان را، منطقی خدشه ناپذیر میشماریم و دیگرانی را که حاضر به پذیرش نظرات ما نیستند، به انحراف نظری متهم میکنیم و یا اینکه از جمع کناره میگیریم و استعفا میدهیم تا پیش از اینکه تناقضات موجود بین شخصیت و ذهنیت، کار دستمان دهد، با اعتباری نسبی که شاید هنوز داشته باشیم و یا اینکه تصور میکنیم داریم، این تناقضات را در جایی دیگر پی بگیریم. و چون در کلیت فعالیت های اجتماعی و سیاسی و روابط معمول اجتماعی خود، رابطه است که کارکردی تعیین کننده دارد و ضوابط و اصول نقشی ایفا نمی کنند و یا نقشی تعیین کننده ندارند ، مگر اینکه نیاز باشد براساس آن ضوابط ، فرد و یا افرادی را به حاشیه راند و یا حذف کرد، با این استعفا و کناره گیری اعتباری برای خود دست و پا میکنیم. خود و دیگران را نقد نمی کنیم، نقد برخود را نمی پذیریم و عموما دیگران را به هیچ میگیریم به همین دلیل و یا دلایلی که طرح شد، ما در رابطه با مسائل و مشکلاتی که پیش رویمان قرار میگیرد زیاد مسئولانه برخورد نمیکنیم و در بهترین حالت از موضع نقد دیگران برای خود سپر دفاعی میسازیم و یا در سالمترین شکل آن، کارمان به نق نق کردن ختم می شود. با پیش درآمد کوتاه بالا سعی کردم اول یک برش بزنم به مسئله روانشناسی افراد بطور کلی، چون بدون این شناخت در فعالیت جمعی در پیشبرد کار دچار مشکل میشویم و فکر میکنیم که هرکس با هدف ما همگون است، پس اجبارا انسان فعال و مسئولیت پذیری هم هست و شاید هم باشد ولی بیشتر در جهت اهداف شخصی، اما اینگونه نیست. پس اول مهم است که هدف مشترک باشد و بر روی آن تاکید شود. اما چون طبیعی است که هر فرد از جایگاه و خاستگاه نظری، داشته ها و آموخته ها و موقعیت اجتماعی خودش به این هدف نگاه میکند، پس میتوان در راهکارها و اشکال پیشبرد فعالیتها بسوی هدف چه بشکل نظری و چه تشکیلاتی اختلاف نظر داشت. اینجاست که به داشتن یکسری موازین و اساسنامه برای بوجود آوردن زمینه برخورد اختلافات بدون ایجاد تنش، نیاز پیدا میکنیم. این موازین کمک میکند که هر فرد براساس آن فعالیت خود را پیش ببرد و همزمان نسبت به جمع مسئولانه برخورد کند و بالعکس، یعنی جمع براساس همان موازین به فرد مسئولانه برخورد کند و حقوق او را رعایت کند. اینها همه شمائی کلی از فعالیت و رابطه فرد با جمع و بالعکس را دارد. اما نکات دیگری که دارای اهمیت هستند، یکی اینکه اگر تشکیلاتی که خود وسیله ای است که درست شده تا جمع را در مسیر هدف و یا اهدافش سازماندهی کند، خود به هدف تبدیل شود، فاتحه آن تشکیلات را باید خواند. پس بهتر است که در هر برهه از حیات آن تشکیلات، بر موازین و اصول اساسنامه و ضوابط تشکیلاتی تاکید و اصرار شود و روابط شخصی در آن نقشی نداشته باشند و یا برجسته نشوند. یکی از مشکلات ما مشکلات فرهنگی است، تعارفات، کم رویی، ترس از ناراحت کردن دیگران و غیره که سیاهه طولانی میشود ولی میدانم که میدانی منظورم چه است، هست، که جدیت ما را در برخورد با مسائل و مشکلات پیش آمده و یا خلاف های تشکیلاتی، تعدیل میکند و یا از بین میبرد و فکر میکنیم دوستانه و با ریش سفیدی میتوان قضیه را حل و فصل کرد.اما در واقع بر آن سرپوش گذاشته میشود و دوباره زمانی دیگر و در جایی دیگر خود را نشان میدهد آنهم بدتر از بار اولش. باید رابطه و یا روابط شخصی را از فعالیت جمعی سیاسی جدا کرد و همانند مثل قدیمی که " حساب حسابه، کاکا برادر" اگر این فرهنگ را بشود جا انداخت میشود گامی مثبت برداشت. حال اگر به گذشته تشکیلات ها و حتی کنونشان نگاهی بیاندازیم میبینیم که آنقدری که رابطه تعیین کننده بوده و هست، ضابطه و موازین نقشی نداشته و ندارند و یا فقط وسیله ای برای توجیه رابطه بوده اند. ما همیشه فکر میکنیم همه مشکلات ما اختلافات نظری و سیاسی است، و به همین دلیل هم از همان اول سر به ناسازگاری با هم میگذاریم. با اینکه اختلاف نظری، نه تنها ایراد نیست بلکه نقطه قوت است و در برخورد نظری است که ما رشد میکنیم، اختلاف در هدف و اصول پایه ای اگر بود، خوب دیگر نمی شود با آن فرد و یا افراد کار کرد ولی اختلاف نظری اگر درست کانالیزه شود و بستر سالمی برای برخورد پیش بیاید، حتما باید به استقبال آن شتافت. اما مشکل اینست که هر کس و یا هر تشکلی که خواسته دیگری را منکوب و یا حذف کند، اختلاف نظری را مستمسک قرار داده که بنظر من وسیله ایست برای فرار از پذیرش مسئولیت و جدیت در کار، بخصوص سیاسی. نکته دیگر که به فکرم میرسد، عدم گسست افراد از نگرش های انتزاعی خود چه به مسائل اجتماعی، سیاسی و تشکیلاتی است و چه به روابط اجتماعی. سبک کار صرفا شکل فعالیت فرد و یا بخشی از جمع در یک تشکیلات نیست که صرفا لازم است که مورد نقد قرار گیرد، سبک کار فرد در روابط اجتماعی و نوع برخورد به معضلات، مشکلات و یا موضوعی اجتماعی نیز نمودی از شخصیت فرد و کارکرد او در جامعه است و به همین دلائل صرفا نمی شود گفت که مثلا من سبک کار گذشته و یا کنونی فلان تشکیلات یا فرد را محکوم و یا نقد میکنم ولی همچین که خودم در یک جمع و یا رابطه اجتماعی قرار گرفتم، همان شیوه را بکار ببرم و نقد و فلسفه خود را بر اساس مثل " مرگ خوب است برای همسایه" قرار دهم. در ضمن گسست از این نوع از سبک کار و کارکرد اجتماعی هم اجبارا تلاش جمعی نیست، البته که افراد جمع میتوانند به هم در این تلاش کمک کنند ولی در واقع این فرد فرد ماست که باید از آن نوع فرهنگ و شیوه نگرش و سبک کار گسست کنیم. نکته دیگر که خیلی اهمیت دارد و با اینکه بارها گفته میشود و یا به آن اشاره میشود ولی در طرح نظرات به آن توجه نمی شود، نبود رابطه اجتماعی با جامعه ای که برای آن فعالیت میکنیم. عدم درک از شرایط مشخصی که در آن قرار داریم، باعث میشود که ما اساس کارمان را به اشتباه پی ریزی کنیم. ظاهرا فراموش میکنیم که جایگاه ما کجاست و بقول گلسرخی " ثقل زمین کجاست و ما در کجای این جهان ایستاده ایم" . فراموش میکنیم و این باعث میشود که درکی ذهنی و بدور از واقعیت نسبت به مسائل داشته باشیم. دیدگاه ها ، نظرات، و تحلیل هایمان از مسائل روز جامعه ای که خود را با آن مرتبط میدانیم، نه براساس ارتباط اجتماعی با آن جامعه و بالطبع تاثیر پذیری از نوسانات و درک درست از شرایط موجود آن جامعه، که بر اساس ذهنیات خود ارائه میدهیم. پس نه تاثیری میگیریم و نه تاثیری میگذاریم و در دنیای مجازی که در اختیار داریم و در آن آزادی هم داریم تا با آسایش فعالیت کنیم بدون آنکه از منزلمان هم بیرون رویم، تشکیلات میزنیم، نشریه انتشار میدهیم، اطلاعیه بیرون میدهیم، دعوت به اعتصاب میکنیم، انقلاب هم میکنیم و وقتی از پای اینترنت برخاستیم، میرویم تا در ساختار سرمایه به بهره وری آن به هر شکلی ممکن و بر حسب وظیفه و یا نیاز ، آگاهانه و یا ناآگاهانه کمک کنیم. بنظر من باید از دنیای مجازی برید و آن را فقط وسیله ای برای تبلیغ و اطلاع رسانی دانست و پس از آن به شناخت از موقعیت خود و شرایطی که در آن قرار داریم پرداخت و بر اساس آن وظایف خود را تعیین کنیم. به غیر از این وقت تلف کردن است و هیاهو در حمام است. تا گفتگوی دیگر پایدار باشی
قربانت
روشنی 17 می 2013

ارسال به بالاترین:
Balatarin

۱۳۸۹ اسفند ۲, دوشنبه

جنبش های پانزده درصدی یا خروج از بحران!

جنبش های پانزده درصدی یا خروج از بحران؟!

برای شناخت یک پدیده به عناصر تشکیل‌دهنده آن، خواص و نوع کار کرد این عناصر نظر میکنند. از این جایگاه، برای بررسی و واکاوی جنبش های اخیر که از تونس د ر آفریقای شمالی تا یمن در شرقی ترین نقطه شبه جزیره عربستان صورت گرفته است و تأثیر گذار بوده می‌شود نظری انداخت.
در تونس تحصیل کرده گان و دانش آموختگان بیکار بر خیل بیکاران در جامعه تونس میافزاید، برنامه‌های اقتصادی دولت و حاکمیت تونس هیچگونه برنامه‌ای برای وارد کردن آنان به بازار کار ندارد و توانایی آن را هم ندارد. برخورد نیروهای امنیتی به دست فروشانی که از سر بیکاری و فقر به این کار وادار شده‌اند و به هم ریختن بساط آنان و خود سوزی یک جوان دست فروش آتشی بر هیمه آماده سوختن جامعه تونس میشود. فقر، بحران اقتصادی جامعه را به اعتراض بر علیه دولت میکشاند. بخش وسیعی از قشر میانه جامعه تونس که به میدان فقر و بیچاره گی افکنده شده بپا میخیزد. نکته مهم برای نیروهای چپ در این جنبش اما عدم حضور کارگران بشکل طبقه کارگر با خواست های طبقاتی مستقل خویش است . عناصر کارگری در جنبش حضور داردند اما حضور طبقاتی ندارند.
جهان سرمایه که خود در بحرانی ترین شرایط خویش به سر میبرد، آمریکا با 400 میلیارد دلار بدهی خارجی که برای اولین بار دست به کسر بودجه نظامی خود زده و اتحادیه اروپا پس از معرفی یورو بعنوان پول واحد اروپا که هر سال بیشتر به طرف ورشکستگی سیاست‌های اقتصادی خویش پیش می‌رود و نشانه‌های آن را در ورشکستگی اقتصادی دولت یونان و خیزش مردم میشود مشاهده کرد، بانک جهانی و سرمایه جهانی برای پیشگیری از ورشکستگی دیگر دولتهای کاندید همچون پرتغال، اسپانیا، ایرلند و … دست به تزریق نقدینگی و کمک‌های مالی به این دولتها زده و میخواهد هرچند کوتاه مدت و با ریاضت اقتصادی بر بنیان مشگل سرپوش بگذارد، اما مردم این کشورها را بدهکارتر از پیش نمود تا در بحرانی دیگر چاره‌ای دیگر اندیشد. در این شرایط بحرانی، سرمایه جهانی که با سیاست‌های بحران زای نولیبرالیسم خود، جهان را به ورطه سقوط میکشاند، دست به جراحی بزرگی زد.

خروج از بحران!

سرمایه در دوره ای برای خروج از بحران مادرزادی خود، بحران را به حلقه یا حلقه های سستر زنجیرهای خود ش انتقال میداد تا در زمانی دیگر با برنامه‌ای جدید برای دوره ای دیگر با غلبه بر بحران به چپاول تداوم بخشد. اما ساختار سرمایه بحران زاست و گریزی از آن نیست.
در شرایط کنونی که سیاستهای نو لیبرالیسم در کشورهای سرمایه داری پیشرفته بحران عمیقی را بوجود آورده و می‌رود که آن را متحمل ضربات سختی کند، در شرایط عدم حضور جنبش و نیروهای چپ سوسیالیست از پایین و ضعف جنبش های کارگری، سرمایه برای خروج از بحران فعلی ، تغییر تحولات اساسی برای حفظ نظام سرمایه جهانی را در دست اجرا گذاشته است.

با نگاهی به جنبش های اخیر، مردمی خسته و خشمگین از فقر مستمر که نتیجه سیاستهای بانک جهانی و دولتهای حاکم برآن کشورهاست، بنام جنبش نان بپا خواسته اند. اما تضاد، تضاد کار و سرمایه نیست. جنبش کارگری به مصاف سرمایه نیامده. قشرهای متوسط جامعه که در دوران شکوفایی سرمایه در میانه جامعه با رفاه نسبی به تحصیل و معاش مشغول بوده‌اند اما در دوران رکود و بحران سرمایه به قشر تهتانی میانه، به دامان فقر پرتاب میشوند. دانش آموختگان بیکار بر جمع بیکاران موجود میافزایند، سیاستهای نولیبرالیسم در تقسیم فقر گشاده دستی میکند .
در چنین شرایطی هر اتفاق کوچکی همانند آتشی بر هیمه های آماده سوختن است. جنبش های نان یکی پس از دیگری در منطقه ای «ویژه» سربرمی آورند. رسانه‌های وسیع سرمایه به دفاع از «انقلاب» !!! در منطقه و مبارزه مردم (توده ای بی شکل) برای دمکراسی و بر علیه دیکتاتورهایی که چهار – پنج دهه است براین مردم حکومت میکنند، بر میخیزند و با مفسران و تحلیل گران بیشمار خویش به آن سمت سو میدهند. به آن‌ها انقلابات مجازی، یعنی که در دنیای سایبری (اینترنت) برنامه‌ریزی و رهبری شده‌اند، لقب میدهند. رهبران دنیای سرمایه به دفاع از دمکراسی و حقوق مردم برمیخیزند و از انقلاب دفاع میکنند و به دیکتاتورها پیغام میدهند( نه در خفا بلکه در رسانه‌های گروهی و مستقیم) که زمان رفتن است.
نیازمندی ها و ضرورت‌های نولیبرالیسم برای خروج از بحران، آن‌ها را به پشتیبانی از انقلاب و سرنگونی دیکتاتورها نکشانده است، لطفاً اشتباه برداشت نشود، استفاده از این جنبش ها و شورش های بی برنامه و کور (در دوره ای که طبقه کارگر و جنبش چپ حضوری محسوس ندارند) برای جراحی منطقه بی ثبات خاورمیانه ، بر کنترل آن‌ها در جهت اهداف سرمایه برآمده اند. به افکار عمومی مردم کشور های خودشان هم پاسخی به سؤالی کهنه که چرا دولتهای غربی از دولتهای دیکتاتور منطقه دفاع میکند، هم داده اند.
در این میان اما برخی از نیروهای چپ در دوران رکود و ضعف چپ جهانی، از این جنبش ها به شعف آمده‌اند و برای انقلابات، از یک روزه تا چهار هفته‌ای، کف میزنند . برای توجیه و تفسیر اینکه این جنبش ها می‌رود که بنیان دیکتاتور ها را برچیند و بر علیه نظام سرمایه برخیزند، با ذره‌بین به جستجوی حضور کارگران در این جنبش ها برخاسته اند.

جراحی بزرگ!

دوران دیکتاتوریهای منطقه، یاران غار و گرمابه و گلستان سرمایه به پایان رسیده. سرمایه جهانی برای خروج از بحران فزاینده و ادواری خود، سوار بر جنبشهای منطقه که نماینگر تضاد کار و سرمایه نیستند و در خلاء نبود حضور طبقه کارگر و چپ سوسیالیست، دست به جراحی منطقه زده است.

بگذارید چند کشور را بطور نمونه بررسی کنیم:

تونس. در این کشور که از متحدان اروپای غربی و آمریکا هم هست جنبش نان بر علیه فقر بپا خاست، در عرض چهار هفته ریس جمهوری که سی و دوسال حکومت کرده بود، متحد سرمایه جهانی بود در سخنان رهبران سرمایه و رسانه‌های گسترده آنان به دیکتاتور تغییر نام داد و از او خواسته شد که قدرت را تحویل دهد و پیش از آنکه اوضاع از این بیریخت تر شود، برود. رسانه‌های غربی همپا با نمایندگان سرمایه از اولین جراحی موفقیت آمیز خود شادمان به پرچمداران دمکراسی و حقوق دمکراتیک مردم تبدیل شدند. چه طنز تلخی.

مصر. متحد اصلی سرمایه جهانی در جهان عرب و منطقه و یار وفادار آمریکا و اسرائیل که سالانه بیش از یک میلیارد دلار کمک نظامی دریافت میکند، جنبش نانش در هجده روز بپایان میرسد و دولت پانزده درصدی بر سرکار میاید (اشاره به افزایش پانزده درصدی حقوق کارمندان دولت) و ارتش بساط معترضان در میدان تحریر را برمیچیند و به آن‌ها میگوید تمام شد بروید که دیکتاتور هم رفت.

اردن. دیگر متحد سرمایه جهانی با یک تظاهرات یک روزه دست به تغییر نخست وزیر میزند و وعده اصلاحات میدهد.

یمن و بحرین اما میتواند کمی متفاوت باشد، چرا که بافت قبیله‌ای و مذهبی آن‌ها میتواند شکل جراحی را کمی تغییر دهد. اما در انتها دولتی می‌رود و دولتی میایید و دمکراسی درخشان سرمایه را، برای چپاول بیشتر و با دستی بازتر به ارمغان خواهد آورد.

الجزایر و مراکش دیگر متحدان سرمایه جهانی هم‌اکنون دستخوش تحول است و تغییر ریس جمهوران سلطنتی در این نوع کشور ها هم دیری نخواهد پایید.

لیبی اما آسان نخواهد بود، بخاطر بافت ایلی و طایفه ای و عدم حضور نیروهای چپ و جنبش کارگری، میتواند جنگ داخلی و تجزیه را بهمراه بیاورد مگر اینکه قذافی حاضر به کناره گیری شود (که ظاهراً اینطور شده) و راه را برای ورود دمکراسی سرمایه باز کند.

عربستان سعودی اما دو راه پیش رو ندارد، پیشگیری زود رس و دست به تغییر و اصلاحات زدن پیش از آنکه مجبور به جراحی دردناک شود که ظاهراً در این راه وعده‌هایی داده اند.

این تحلیل در نظر ندارد که به کنه ماجرا بپردازد ، چرا که زمانی بیش و دخالتگری بیشتر را نیاز دارد. بنابراین به همین صورت مطرح می‌شود با امید به اینکه دیگر تحلیل گران چپ سوسیالیست را به نقد و برخورد نظری با آن وادارد.
برای مقابله با سرمایه داری و باصطلاح دمکراسی خواهان و چپ های سوسیال دمکرات موجود که ذوق‌زده صفحات رسانه‌های عمومی و مجازی را انباشته از تعریف و تمجید از «انقلاب» و جنبش های دمکراتیک مردم منطقه کرده است، باید به صراحت و مستقیم و بدون تعارف به مبارزه برخواست.
دمکراسی امری طبقاتی است. دمکراسی فرای طبقات وجود خارجی ندارد، تنها در ارتباط با مبارزه و خواسته‌های طبقاتی است که مفهوم پیدا میکند.
دمکراسی مورد نظر سرمایه و مبلغان نولیبرالیسم و سوسیال دمکرات آن‌ها چیزی جز آزادی سرمایه برای استثمار و سود آوری بیشتر نیست.
از این دیدگاه تنها بدیل نظام سرمایه داری در هر کشوری، سوسیالیسم شورایی است، سوسیالیسم از پایین، نه حزبی و نه ایدئولوژیک. دمکراسی به مفهوم واقعی خود تنها در این ساختار است که پاسخگوی نیازهای جوامع خواهد بود. هر چیز به جز این فریبی بیش نیست.
برای برچیدن نظام سرمایه تنها بدیل سوسیالیستی پاسخگو خواهد بود. بدنبال سراب های وعده داده شده کارمندان سرمایه نباید رفت.

با درود

روشنی

فوریه 2011

ارسال به بالاترین:
Balatarin

۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

به هوش باشید ، به پا!


به هوش باشید ، به پا !

به ماه بوسه میزنم
به کوه تکیه میکنم.

که هر شب، فرم دستاتو به آغوشم بدهکارم


تکرار کشتار دهه شصت در پیش است. زمان ارزش‌گذاری و ارزش پذیری است. در زمانی که همنوعانمان را به مسلخ میکشند، همچنانکه سالهاست اینچنین میکردند، سکوت روا نیست.
سرمایه برای گریز از بحران نیاز به قربانی دارد، همچنانکه در تاریخ، مذهب نیاز به قربانی داشت و برای پروار کردن آن قربانی کردن نیازی حیاتی بوده و است و همچنانکه سرمایه نیازمند مذهب است
باید که به پا خیزیم. به پاسداشت انسانیت، حق زیستن، حق بودن و حق مردن
سکوت ما ، ما را در کنار این تاریک پرستان زندگی کش قرار خواهد داد. بهانه‌ای نیست. ، هیچگونه بهانه‌ای نیست. حتی امکان توجیح آن نیست. به پا خیزید، بودن و هستی خویش را برخ جهانیان کشید، نشان دهید که ما هستیم، انسانیت هست، نشان دهید که هنوز وجدان هایی آگاه و زنده در این جهان مصرفی سرمایه وجود دارد که به انسانیت و هستی آن اهمیت میدهد. درنگ نکنید، به انتظار معجزه نباشید، تمامی آینده ما در دستان ماست، مایی که هویت خویش را از جلادان و بازجویان هستی خویش بدست آورده ایم.
سکوت را پیشه نکنید، به پا خیزید، نگذراید شرمگین تاریخ انسانیت باشیم. نگذارید شرمگین تکرار تاریخ باشیم.
چه خبر اعدام هفتاد نفر در مشهد درست باشد یا نباشد . حتی اگر یکنفر اعدام شده باشد ما مسئولیم.
سخن از هم گروهی یا هم نظری نیست، بلکه سخن دفاع از حق زیستن و حق آزادی بیان و نظر است، حتی
اگر با من نوعی هم نظر نباشد.

زنده باد انسانیت


زنده باد سوسیالیسم


روشنی

ارسال به بالاترین:
Balatarin

۱۳۸۸ بهمن ۲۲, پنجشنبه

این جنبش به کجا میرود؟

این متنی تحلیلی نیست و فقط در ارتباط با کامنت های دوستان در سایت بالاترین نوشته شده است:

دوستان اگر هدف روشن باشد براساس آن برنامه ریزی و سازمانده هی میکنید و بعد اجرا. اینکه بدنبال اصلاح طلبان که بارها اعلام کردند در چارچوب نظام و ولایت فقیه و قانون حکومت فاشیستی اسلامی خواستار تغییرات هستند، راه افتادن نتیجه ای جز این ندارد. در ساختار این رژیم فاسد و مافیایی هیچگونه تغییر مثبتی متصور نیست و هرکس چنین پندارد متوهم است. برای برچیدن رژیم ظلم و ستم به سازماندهی محله ای، شهری و استانی، باشعارهایی در دفاع از خواسته های کارگران وآنان را به اعتصاب و پیوستن و پشتیبانی از جنبش فرا خواندن، سازماندهی زنان که نیمی از اجتماع ایران را تشکیل میدهند و فرا رفتن از خواسته های اصلاح طلبان تنها راهی است که میتواند جنبش را به سرانجام مقصود برساند. فراموش نکنید که اصلاح طلبان از جنبش مردم بعنوان اهرم فشار در جهت کسب قدرت سیاسی و عقب راندن مافیای نظامی مذهبی و در انتها چپاول بیشتر از کیسه مردم هستند. تنها و تنها با اتحاد و پیوسته گی بین تمامی طبقات و اقشار جامعه در کل ایران بدون درنظر گرفتن جنسیت، ملیت، زبان، باور و مذهب و نژاد ووو است که میشود به پیروزی امیدوار بود. در همین حال تداوم و پیوستگی جنبش اعتراضی هرگونه فرصت تجدید قوا را از رژیم دیکتاتوری مذهبی میگیرد. کسانی مثل گنجی، سازگارا، نوری زاده و... در انتها بدنبال یک جنبش کنترل شده برای معامله قدرت هستند و نه آزادی و برابری در ایران.

- سازماندهی محله به محله ، شهر به شهر، استان به استان، کارخانه، کارگاه ها، ادارات، مدارس و دانشگاه ها و ...
- بوجود آوردن پیک های ارتباطی مطمئن (تا ماموران رژیم نتوانند تمرکز و برنامه ریزی شما را برهم زنند و انرژی آنرا به تحلیل ببرد)
- طرح شعارها در جهت دفاع از خواسته های به حق کارگران، زنان، کارمندان، معلمان و دیگر هموطنانمان که مورد ظلم وستم مستمر هستند، پیوند و اتحاد وسیعتر را دامن بزنید.
- تظاهرات موضعی و مستمر و متمرکز برای به تحلیل بردن انرژی مزدوران رژیم
- دفاع جمعی و منسجم در مقابل هجوم مزدوران و جلوگیری از دستگیری و ربودن همرزمانتان ( این حرکت روحیه مزدوران را پایین میاورد و جنبش را مقاوم میکند) فراموش نکنید که دفاع از خود خشونت نیست بلکه حق طبیعی شماست
- عدم اعلام رسمی مکان های تظاهرات و بوجود آوردن امکان آمادگی مقابله برای رژیم. از همان پیک ها استفاده کنید
- حمایت از همدیگر و از خانواده های دستگیر شدگان، بر علیه زندان، شکنجه و اعدام اعتراض وسیع کنید حتی بصورت شعار نویسی
- فراموش نشود : برنامه ریزی، سازماندهی، اتحاد و پیوستگی، تداوم و جدیت.

پیروز باشید


ارسال به بالاترین:
Balatarin

۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه

یاد یاران شاد باد

یاران یک به یک رفتند ،


بازی زمانه در گذر خود با ما چه کرده است؟ رانده از آنجا و مانده در اینجا! باوری، امیدی، فردایی روشنتر. یاران بسیاری را در این پیچ و خم طولانی و جان سخت واگذاشتیم و مانده ایم که خود در کدامین پیچ و خم این راه دراز باز خواهیم ماند. این بازماندن اما خود گونه های متفاوتی دارد. یکی از این نوع، گذر عمر و اتفاقات ناخواسته است. بی آنکه انتخابش کرده باشیم. فراز و نشیب های زندگی در آواره گی ناخواسته ما تبلور میکند و هر کدام از ما را نمودی میدهد.

یاران ما را چه شد؟

معصومه تنگروی (مصی) دوستی صمیمی و کوشا، خنده روی و دلسوز که یاشارش را در کودکی بازگذاشت و ما را با خود گذاشت تا زمانه بر ما چه رقم زند.

رفعت دانش، یاری شاداب و صمیمی، پرشتاب و بی ریا که در مبارزه با سرطان، تسلیم مرگی شد که آن را به هیچ گرفته بود.

و اکنون فریدون صبوری دیلمی، که همواره بر باور خود استوار ماند و تسلیم نشد، هر چند مرگ همه ما را در انتظار است.

پس او هم رفت. چهره خندان فریدون حتی در سرو کله زدن ها و کل کل کردن ها فراموش نشدنی است.

هیچ یک از اینان اما در دوست داشتن زندگی درنگی نکردند و از تلاش خویش در باورهای خود از پا ننشستند.

هر چند هر کدام را باور گونه ای بود، اما انسانی بود و زمینی. هر کدامشان آینه ای از ما بودند و ما هم پژواکی هستیم از آنان و دگر یارنمان در گذر دوران.


یادشان را شاد و خرم بداریم.

با درود و بدرود

روشنی

جولای 2009


ارسال به بالاترین:
Balatarin

۱۳۸۸ خرداد ۲۷, چهارشنبه

نقطه بی بازگشت


از گذشته تا به حال رژیم مذهبی حاکم بر ایران، همه کم و بیش آگاه هستند و نیازی نیست که در این کوتاه مطلب به آن پرداخت، هرچند هر پدیده ای بر بستر پیشینه خود شکل امروز خود را میابد و قابل بررسی است.

نکات اساسی که در این نمایش انتخاباتی میشود به آن پرداخت اینچنین دیده میشود:


تضاد در بالا:


روند اقتصادی - سیاسی سرمایه در سطح جهانی آن شرایطی را بوجود آورده بود که در کشورهایی که ثبات سیاسی نداشتند و تضادهای درونی جناحین آن امنیت سرمایه را تامین نمیکرد، این تضادها را به سوی تعیین تکلیف نهایی با این مانع میکشاند. در ایران هم تضاد جناحین و عدم ثبات سیاسی، عدم وجود امنیت سرمایه و سیکل خسته کننده بحران زائی و بحران سازی شرایطی ویژه ای را بوجود آورده بود. این به اصطلاح انتخابات ریاست جمهوری نقطه تعیین و تکلیف نهایی با این سیکل معیوب بود.

جناح اصلاح طلب با ارئه برنامه اقتصادی خود، سیاست برنامه خود را بطور مشخص در جهت خصوصی کردن سرمایه براساس برنامه های مشخص بانک جهانی و ثبات سیاسی در جهت امنیت سرمایه اعلام کرد. در حاشیه هم با توجه به خواسته های عمومی مردم در زمینه اقتصادی – اجتماعی و حقوق شهروندی، فضای تبلیغاتی خوبی را برای این جناح در برابر جناح مقابل که در 4 سال اخیر در افزایش تورم، بیکاری، فقر نقش بسزای داشت وهرگونه حق شهروندی را هم از مردم دریغ کرده بود، میداد.

اما خصوصی کردن شرکت های صنعتی، نفتی، واردات و صادرات و غیره که بیشترین آنها یا در کنترل نهاد رهبری ولایت فقیه (همچون بنیاد مستضعفان، بنیاد شهید و...) که بخش قابل توجه ای از اقتصاد ایران را در اختیار دارند و تحت هیچ نظارتی نیستند و یا بخشی از صنایع و کارخانه ها و بنادر که بشکل وسیعی تحت کنترل سرداران و نظامیان است که احمدی نژاد نماینده این بخش هم هست، این کار را دشوار میساخت. با مرور مناظره های کاندیداها باهم که در انتهای آن برای اولین بار و بطور رسمی در مقابل دید همگان به افشای دزدی گرگی همدیگر پرداختند ، این تضادها را برجسته میساخت بوضوح آشکار است.

رژیم در کلیت و هر جناح براساس اهداف برنامه خود در جنبه تبلیغاتی و برای کسب مشروعیت در چشم جهان سرمایه (جناح نظامی مذهبی برای کسب مشروعیت و جناح اصلاح طلب با برجسته کردن ناکارایی دولت نهم و استفاده بهینه از خواسته های وسیع مردم) از این تضادها در جهت به پای صندوق کشاندن بخش وسیعی از آرای خاموش و تحریم کنندگان استفاده کرد. باید اذعان کرد که در این امر موفق عمل کرد.

مشخصا اگر کاندیدای جناح اصلاح طلب پیروز این انتخابات اعلام میشد، برای مدتی فشار عمومی را میشد کم کرد همانگونه که در دوران خاتمی این سناریو اجرا شد ولی تنش و درگیری در سطوح بالای حاکمیت گسترش پیدا میکرد و نمیشد پیش بینی کرد که به کجا خواهد انجامید. بنابراین جناح نظامی – مذهبی برای تضمین پیروزی خود برنامه ریزیی کرد که ریسک بالای داشت. این جناح بدون در نظر گرفتن نتیجه انتخابات یک هدف داشت و آن از میدان خارج کردن جناح رقیب بود و فکر میکرد که فاکتور مردم را میشود کنترل کرد. به همین دلیل هم بود که در روز رای گیری برای اطمینان از موفقیت برنامه اش،اول از همه دست به مانور قدرت در تهران و شهرهای بزرگ ایران توسط نیروی های نظامی خود زد وسپس نمایندگان کاندیدا ها که نقش ناظر بر رای گیری و شمارش آرا را داشتند از محل های رای گیری بیرون کرد.

نقطه جالب توجه در روز رای گیری که نشانه اوج اختلاف و تنش بین این دو جناح بود، در کنفراس مطبوعاتی موسوی بود. در زمانی که شمارش آرا به نیمه رسیده بود، موسوی اعلام پیروزی کرد و اعلام کرد هرگونه نتیجه ای غیر از آن قابل پذیرش نیست.

نقطه مقابل اما ساعات اولیه صبح روز شنبه بود که نتایج آرا پیروزی احمدی نژاد را نشان میداد. در همان روز ستاد جناح موسوی به محاصره در میاید و هرگونه تجمع غیرقانونی اعلام میشود. بدینگونه رژیم تصمیم داشت حاکمیت را یکدست کند. اما هردوجناح فاکتوری اساسی را از یاد برده بودند.


فشار از پایین:


عموم مردم، کارگران، زحمتکشان، زنان، معلمین، دانشجویان که 30 سال فقر، بی عدالتی، سرکوب، زندان و بی حقوقی را چشیده بودند و در برهه های از این دوره نارضایتی و اعتراض خود را به اشکال متفاوت نشان داده بودند و هر از چندی با استفاده از تضاد جناحهای رژیم سعی در مطرح کردن خواسته های پایه ای خود می کردند، در این دوره انتخابات ریاست جمهوری برای فرار از فشارهای مضاعف جناح نظامی مذهبی از کوچکترین روزنه موجود، تضاد بین جناحین، سعی وسیعی در جهت مطرح کردن خواسته های خود کردند. از یک نگاه شرکت وسیع مردم در این رای گیری نشانگر" نه" بزرگی بود به کلیت نظام ولایت فقیه و از نگاهی دیگر تغییری هرچند کم در شرایط غیرقابل تحمل موجود بود. شوق و شور بوجود آمده از این انتخابات و از پرده برون افتادن همه چهره ها و ریختن قبح ولی فقیه و انزجار از اینهمه تحقیر، مردم را با اطمینان خاطر از شکست احمدی نژاد، باوری تازه داد. شاید اینکه فعلا احمدی نژاد بره تا بعد یک کاریش می کنیم.

اما پس از اعلام آرا مردم مبهوت از شکست باور خویش، برایشان قابل پذیرش نبود که 4 سال دیگر و شاید هم بمدت طولانی تری، شرایطی مشابه آنچه در چهار سال گذشته و شاید هم بدتر از آن را باید تحمل کند.

درگیری در بین بالایی های قدرت بر سر نتیجه انتخابات، فرصتی بود بر انفجار جامعه ای که 30 سال بود صغیر شمرده میشد و دیگران برایش تصمیم میگرفتند. اختلافات جناحین رژیم، بادی بود بر آتش زیر خاکستر.

اعتراض وسیع و بی سابقه مردم در سراسر ایران کل نظام را به وحشت انداخت. جناح اصلاح طلب سعی برآن دارد که با کنترل این اعتراضات، بعنوان اهرم فشاری بر جناح دیگر استفاده کند و اما جناح دیگر میداند که دیگر راه برگشتی ندارد. اگر عقب نشینی کند کل نظام ولایت فقیه و نهادهای وابسته به آن را از دست رفته خواهد دید، پس با حمله به تظاهرات و کشتن مردم سعی در ایجاد فضای ارعاب و پس راندن مردم کنند و از طرفی با دستگیری گسترده افراد شناخته شده اصلاح طلب و تحت فشار گذاشتن دیگر فعالین آن، در جهت تکمیل پروژه خود در جهت کنار زدن رقیب گام برمیدارد.

جناح مقابل (اصلاح طلبان) اما از این انرژی رها شده مردم و اعتراض آنها، البته کنترل شده، اهرمی برای فشار به جناح رقیب میبیند.

اما پس از اینکه دامنه این اعتراضات وسیع تر شد، ولی فقیه با یک تاکتیک عقب نشینی با اعلام بازنگری و شمارش آرا و بررسی شکایت کاندیداها از مجراهای قانونی، نقشه خرید وقت و برگرداندن مردم از خیابانها به منزلهایشان را دارند، اما آب به جوی رفته برنمیگردد.

آنچه مشخص است این است که مردم نباید بگذراند که وجه مصالحه و معامله جناحین رژیم برای حفظ کل نظام گردند. کسانی امثال موسوی، کروبی، رفسنجانی و امثالهم، از همین نظام هستند و بارها اعلام کرده اند که تمام خواسته ها و برنامه ها یشان در جهت حفظ نظام است. بنابراین اگر این اعتراضات وسیع تر از آنچه هست، شود، مطمئنا این افراد هم درکنار کلیت نظام به دفاع از آن خواهند برخاست.

خود سازماندهی، سازمانیابی، تشکیل کمیته و شوراهای محله و شهری، در محیط های کارگری، دانشجویی و ... اعتصاب عمومی، فرابردن شعارها از مسائل انتخابات به خواسته های عمومی، همچون آزادی، برابری، عدالت اجتماعی، آزادی زندانیان سیاسی، حقوق کارگران و زنان، جدای دین از سیاست، دفاع از حقوق طبیعی اقلیت ها و ... که همه در انتها در تقابل با رژیم ولایت فقیه و سیستم استصوابی قرار دارند، گامی است که اگر برداشته نشود دوران سیاهی را برای همه ما به ارمغان خواهد آورد.

فراموش نشود که پس از این باصطلاح انتخابات، پس از فر ریختن قبح رهبری و افراد برجسته رژیم در سطح عمومی و بطور علنی، نه رژیم همان رژیم سابق خواهد بود و نه مثل پیش از آن عمل خواهد کرد. در مقابل هم دیگر توهم و ترس این مردم از این رژیم ریخته است. دوران جدیدی آغاز شده، نقطه بی بازگشت.


پیروز باشید


روشنی





ارسال به بالاترین:
Balatarin

۱۳۸۸ خرداد ۱۵, جمعه

آه شیخ، ریش ریا در آمده

دوباره همان سیکل معیوب چند باره ، همان انتخاب منتخبین منتصب شده، تکرار مکررات، اما متفاوت با پیش. اگر خاتمی سوپاپ اطمینان، سوت سوتک دیگ زود پز رژیم بود تا انفجار اجتماعی را خنثی کند، اینبار راه چاره ای دگر را که باید اندیشید.

موسوی، این سید سبز پوش پیرو راه رشد غیر سرمایه داری و یا این شیخ معروف، کروبی، مبلغ اقتصاد لیبرالی که برای تغییر آمده!

و یا شاید هم رضایی این فرمانده فرزند در آمریکا گم کرده که از برای اقتصاد بازار آزاد براساس محافظه کارانه آن برآمده.

شاید هم که احمدی نژاد، این حلقه تکمیل کننده همه بحران های موجود در جهان سرمایه، تا جهان ما بی بحران نماند و شاید چشم شیطان دور، آرامش از ما چون بلا بدور ماند.

هر آنچه باشد اما درمانی برای فقر، فحشا، اعتیاد و اساسی تر، آزادی، برابری و دادوری نخواهد بود. اما تاسف از این است که چه پوزیسیون ( هواداران) و اپوزیسیون(مخالفان و یا غیر هواداران (البته اصلاح طلب) که یا هوا را دارند یا در خلاء سیر میکنند که در این گرد و غبار ره گم کرده اند، خود را راهنمای مردم ره یافته بپندارند.

در این آشفته بازار 30 ساله اما همه چیز ظاهری طبیعی بخود گرفته. چنان دچار تورم رجال سیاسی شده ایم که از هر بشکه ای چند قطره آب مقطر به بازار عرضه میشود و آن را اکسیر مینامند؟ درمان همه درد ها!

چگونه میتوان در این همهمه سخن گفت؟* آنگه که " ابله گهر را می افکند و خزف به خود می آویزد".*

همه دستگاه های موجود اجماع کرده اند که ما را براه راست هدایتگر باشند.

آنچه اما هویداست اینست که از این امازاده معجزه ای برنمی آید. اگر که می آمد، شاید که تا کنون ما چنین نبودیم.

سخن از مشخص کردن راه درست و وارد شدن درست و حسابی به بازار سرمایه است، اینکار نیازمند امنیت است، البته که امنیت سرمایه. مای ناچیز که لایق آن نیستیم را بر نمی تابد.

اگر که کوشا بر کاری باشیم و بر هم آیم تا کنشی بر واکنشی، سر از ناکجا آباد بر می آوریم. به گفته معروف هزینه ای را در بر دارد.

اگر به این شیخان بگذارید، خواهند گفت که " آن که پول به اندرز دهد ابله است و آن که باز دهد ابله تر"*

سی سال تجربه، سی سال بی داد، سی سال جنایت خدایگان و قرنها سایه جهالت و خرافه، اکنون دگر باشی را بایسته است. جمهوری جهالت، فحشا، اعتیاد که همه در ساختار نظام سرمایه رژیم اسلامی بوضوح قابل لمس است، اکنون اما کنشی فراتر از تحریم انتخاب منتخبین منتصب شده می خواهد. سازماندهی، کنش اجتماعی، دگرگون کردن، نهادینه کردن آزادی، گسترش اندیشه آزاد، هجوم به جهل و خرافه، نقد و گسترش نقد اجتماعی و فردی، خود باوری و آن پروری. زندگی را ستایش کردن.

بسوی خود باوری، سازماندهی، دگر اندیشی. نگذارید که سوال این باشد که: " چه بنایی میخواستم برآورم در این ویرانه..." بگذار که کنش این باشد که میسازم بنایی که دگر باشد از آنچه هست: " دگرگون سازی".

کنش این است، در انتصاب، انتخابی نیست. آنچه هست دگر سازی است و دگر باشی،.

و من دگرباش و دگر سازم.

روشنی

می 2009


* بر گرفته از "شیخ شرزین" بهرام بیضائی




ارسال به بالاترین:
Balatarin

۱۳۸۸ خرداد ۱۱, دوشنبه

ماجراهای من و خودم

تازه اولشه


"تازه اولشه". اینو گفت و اومد تو.
گفتم: " چی اولشه؟"
گفت: " صبر کن می بینی"
اینجوری بود که شروع شد. یکی به دو ادامه داشت ولی من پاسخ سوالم را نگرفتم.
پرسیدم: " خلاصه که چی؟ برو سر اصل مطلب ببینم دردت چیه؟ درباره چی حرف میزنی؟"
با همین یک کلمه که اولش گفته بود کلی سوال تو ذهنم درست شده بود.
گفتم: " خوب حالا آخرش چی شد؟"
گفت: " یک "چی" نشونت بدم که راست و ریستت کنه"
مونده بودم که چی شده که اول وقتی اینجوری به پر و پای من پیچیده. فکرم به همه جا سرک میکشید تا شاید چیزی به یادم بیافته. با خودم گفتم نکنه کاری کردم و یا چیزی گفتم که بهش برخورده ومن یادم نمیاد ؟
تو این هیر و ویر گذاشت و رفت. نمیدونم متوجه شده بود که با این کارش ریخته بودم به هم یا نه. اما هرچی بود قرار نبود به این زودیها تموم بشه. این ماجرا سر درازی داره.
اون روزمثل آدم های آواره آروم و قرار نداشتم. با خودم یکدم کلنجار میرفتم تا شاید چیزی به ذهنم برسه که این معما را برام حل کنه. یا کم کم روشن بشم داستان این ماجرا از کجا آب میخوره.
همین چند روز پیش بود که دیدمش با یکی دیگه چنان گرم گرفته بود که منو دید بروی خودش نیآورد که انگاری میخواست " نشونم بده" و " راست و ریستم کنه".
دیدم اینجوری نمیشه، یا ویرش گرفته حال گیری کنه و یا کمی منو سر کار بزاره. چون اگه چیز مهمی بود که تونسته بود اینهمه آتیشیش کنه، دلیلی نداشت حالا، اونم بعد از چند روز برروی مبارکش هم نیاره که همین چند وقت پیش توپش پر بوده و برای من خط و نشون می کشید.
رفتم جلو گفتم : " می بینم که سرخوشی. چی شده کبکت خروس میخونه؟"
اولش چیزی نگفت و همینطور که چایش را می نوشید از روی استکانش نیم نگاهی به من انداخت و چشم و ابروش به زهر خندی باز شد.
گفتم: " خوش میگذره؟ ظاهرا خیلی خوشی زده زیر دلت که یادت رفته چند روز پیش دفترم را گذاشته بودی روی سرم؟"
استکان چایش را گذاشت توی نعلبکی و کمی تتمه چای توی دهنش را مزه مزه کرد. ایندفعه خیره شد به چشمام. عادی بود و از اون حالت زهر خند هم خبری نبود. مثل کسی که میخواد راز مهمی را بگه، دور و برش را پائید و گفت: " جدی گرفتی تو ام بابا؟ داشتم افه میومدم"
یکهو انگاری سگی گازم گرفته باشه، از جام پریدم و گفتم: " آخه الدنگ، تو گور خودت خندیدی که داشتی افه میومدی. چند روزه منو بردی تو لب و هی باخودم فکر میکنم چی کار کردم یا چی گفتم که به تریش قبای شما برخورده، اونوقت شازده پفکی اعلام میکنه که خواسته گوزی در کنه!!! بابا حالت خرابه. برو دکتر خودت رو نشون بده شاید شفا پیدا کنی. اگر بیمه نیستی ببرمت همین امامزاده شاید شفات بده. اونکه دیگه خرج نداره لعنتی".
همینطور یکریز داشتم بهش میبستم و هر چی این چند روزه کشیده بودم را سرش تلافی میکردم که نه گذاشت و نه برداشت رو کرد به من و گفت: " کمی دم بگیر بذار روشنت کنم."
گفتم: " چی چی رو روشن کنی؟ که به دوا و درمون نیاز داری. خوب اگه دستت تنگه بگو کمکت کنم؟"
گفت: " دیگه داری شورش رو در میاری. کمی کوتاه بیا تا هم قد بشیم."
گفتم: " بنال گوش میکنم. فقط بگم اگر دوباره بخوای سر بدونی. دوستیمون را فراموش کن."
توی این گیر و واگیر هیچکدوممون متوجه نشدیم که این یارو که پیشش نشسته کی رفته بود.
نشستم روی صندلی روبروی اش و کمی خودم را جمع و جور کردم و منتظر شدم ببینم چی میخواد بگه.
گفت: " راستش نمی خواستم جلوی یارو کم بیارم خواستم افه بذارم، خوب تو دم دسترین بودی."
گفتم: " همین؟"
گفت: " همین".
...

کاش

نمیدونم "دم دست تر" بودن بهتره یا "دور دست تر" بودن؟
شده بخواین که سر بزنگاهی هر دوشون باشین؟
شاید هم هیچکدام. اما گریزی نیست. ماجراهای روزمره هر کسی را که بشنوین یکی از این حالت ها را توش میبینین.
من هم با هاشون درگیرم.
چند وقت پیش ها بود که داشتیم با هم حرف میزدیم. حرف خاصی نبود. اما داشت کفر منو در میآورد.
گفتم: " من نمی فهمم چرا هرچی میگم، وارونش میکنی . "
گفت: " خوب من اینجوری میبینم"
گفتم: " بهتره بگی اینجوری دوست داری ببینی"
گفت: " هرجوری که میخوای فکرکن"
گفتم: " و بعد تو هرجوری دلت خواست تفسیرش کن. آره؟"
گفت: " آزادیه"
گفتم: " چطور شد؟ تو روز روشن حرفم رو می پیچونی و میگی آزادیه"
گفت: " مشگلت چیه؟"
گفتم: " یا حالیت نیست یا که خیلی هم حالیته"
گفت: " هرجور میخوای تصور کن. ظرفیت نداری وارد این جور صحبت ها نشو"
اینو که گفت دیگه داشتم جوش میآوردم. خواستم بپرم بهش و بگم آخه عوضی مریضی؟ مشگلت چیه؟
دیدم نه بهتره جوابش رو ندم. چون دنبال همین میگرده. از راه خودش وارد شدم.
گفتم: " این هم یک راهشه دیگه"
گفت: " متوجه نمی شم"
گفتم: " تو که واردی، برو تو کارش و از توش یک داستان تازه ساز کن"
گفت: " چیه کم آوردی؟"
گفتم: " گاهی وقتا اینجوریش بهتره"
گفت: " حالا متلک هم میپرونی؟"
گفتم: " هرجور کی میخوای فکر کنی بکن"
کمی رفت تو خودش. ظاهرا داشت فکر میکرد چرا ایندفعه کلکش نگرفت. همینطور که تو خودش بود
گفتم: " تو که توی اینکار واردی، پس چرا پس رفتی؟"
جوابی نداد و خودشو زد به یک راه دیگه. دور و برش را نیگاهی کرد وگفت: " برات دارم"
گفتم: " میدونم. اما خیالی نیست. اولین بارت هم نیست"
خندید و رفت. موندم که چی...


بلیط فروش...

گفت: " گفتم که دندون رو جیگر بگیربذار سیر تا پیاز قضیه را واست بگم."
گفتم: " باشه"
ادامه داد: " اصل قضیه از این قراره که اون حرف را به تو نزدم بلکه به اون یارو که از دفترت میومد بیرون بود گیر دادم. بعدش هم برای افه ش آمدم تو اتاق تو که ماهم بعله، همچین بی کس و کار نیستیم. آره داداش، این بود کل ماجرا."
گفتم: " یارو کیه؟ مشگلت باهاش چی بود؟"
گفت: " کاریت نباشه. یک کار دادم دستش تا مدتی سرکار باشه" خنده ی زشت تو صورتش باز شد. داشت کیف میکرد.
گفتم: " من که دوزاریم نمیفته. از تو هم بعید میدونم که بتونی ساده حرف بزنی"
گفت: " مرام مون همینه. کمی پیچیده حتی اگر بی محتوا باشه. اصل تاثیر کاره داداش. حالیت شد؟"
گفتم: " مثلا چه تاثیری؟ اینو که میتونی بگی، نه؟"
گفت: " د اومدی و نسازی. اونی که باید تاثیرش رو بگیره گرفته. کجای کاری؟"
گفتم: " امثال تو کم نیستن. چرا جمع نمیشین با هم کار کنین؟"
گفت: " شایدم شدیم و شما خبر ندارین. تازه حالش به همینه که تنها کار کنی. کل بهره اش را هم تنهایی میزنی تو جیب"
گفتم: " خوبه فیلسوف نشدی. اگر نه حتمنی الان اسمت تو کتاب مشاهیربود."
گفت: " هر فیلمی ژانر خودش رو داره. برای هر کدومش هم باید بلیط جداگانه بگیری. افتاد؟"
گفتم: " خیلی چیزا افتاد. اما موندم کی از رو میری."
خندید و به یک نقطه خیره شد. یکهو لبخندی تمام چهره اش رو پر کرد. اینگاری آشنایی دیده باشه گفت: " باید برم"
گفتم: " کجا؟"
گفت: " مشتری دارم. باید بلیط بفروشم"
و رفت...


چشمهای کوچک باور نمی کنند


میگن بعضی ها تنگ نظر هستند. اما من میگم چشمهای کوچک باور نمیکنند. باورتون نمیشه؟ باشه، اینو داشته باشین تا ببینیم.
گفتم: " دیر به دیر حال میپرسی. چیزی شده؟"
گفت: " نه"
گفتم: " چیزی که مثل روز روشنه دیگه چرا انکار میکنی؟"
گفت: " گرفتارم، کارم زیاده. مثل تو که وقت اضافه ندارم"
گفتم: " هرکی یجوری گرفتاره و کار و بار خودش رو داره"
گفت: " همین میری سر کار و میای خونه میخوری میخوابی، اسمشو گذاشتی کارت زیاده"
گفتم: " داری درشت بار میکنی. وزنش زیاد میشه نمیتونی بلند کنی!"
گفت: " همچی هم دست تنها نیستم. چند تا آدم تو دست و بالم دارم. با هم بلندش میکنیم"
گفتم: " نه بابا انگاری فکر همه جاشو کردی؟ تا همین چند وقت پیش که میگفتی من اینکاره نیستم؟"
گفت: " دنیا بالا پایین داره. روز و شب داره و خلاصه بسته به موقعیت بازار داره. آره جونم"
گفتم: " پس افتادی توی کار! ایندفعه باد از کدوم ور میوزه؟"
گفت: " پس خبر نداشتی داداش، من خودم بادبزنم"
گفتم: " عجب!! پس منشاش دم دست بوده و خبر نداشتم، آره؟"
گفت: " ببین یا با ما حال میکنی یا میری دنبال کار خودت. تازه با ما بودن هم شرایط داره. حالیته؟"
گفتم: " جالبه، پس اینطوریه؟ خوب شرایطش چی شاید شامل حال من هم شد؟"
گفت: " اونش باشه بهت میگم. فعلا سعی کن با ما راه بیایی. برات اینطوری بهتره"
گفتم: " جالبتر شد. قبلا رفیق جون جونی بودی، حالا تا یه ایراد ازت میگیرم، خط و نشون میکشی و شرط و شروط میذاری؟"
گفت: " همینه داداش. میخوای بخواه، نمیخوای نخواه"
یه نگاهی بهش انداختم، دیدم نه مثل هم نمیبینیم. چشماش رو تنگ کرده و اینور و اونور را نیگاه میکنه و هی سر تکون میده. کمی بیشتر نیگاهش کردم. غمی تو جونم دوید.
گفتم: " ظاهرا دیگه عینک نمیزنی؟ شایدم لنز استفاده میکنی؟"
گفت: " هرجور عشقم باشه نیگاه میکنم. مشگل داری؟"
گفتم: " آره مشگل دارم. میخوای چیکار کنی؟"
گفت: " یادت نره که کسی دور برت نیست. همه جوره تو کاسه ات میزاریم"
گفتم: " پس آخرش، گذشت زمان کار خودش رو کرد؟ خیلی کوچک میبینی"
گفت: " دنیا کوچیک شده"
گفتم: " دنیا کوچیک شده، نگاهت چی؟ چشمات کم سو شده؟"
گفت: " هر جور حال میکنی. فقط بگم که دو راه بیشتر نداری. یا میای تو کار یا برو پی کار"
دیدم خیلی جدی میگه. آدمها خیلی کوچیک شدن. چشماشون کوچیک شده. همه چی رو کوچیک میبینن. دلم گرفت، اینهمه سال آخرش این. با خودم گفتم نه. زیر بار نمیرم.
گفتم: " برو هر کاری میخوای بکن. من سر حرفم هستم. این توهستی که درست بشو نیستی"
گفت: " دور اندیش نیستی. بعد از اینهمه سال هنوز یاد نگرفتی. بابا همه چی فرق کرده. آدمها خیلی تیز شدند. هنوز که هنوزه یاد نگرفتی"
گفتم: " چی رو یاد نگرفتم؟ اینکه با بالا پایین شدن بازار بورس، ما هم باید مشتری شیم؟"
گفت: " اینهمه سال چیزی یاد نگرفتی. هرکی بند کاریه. دفتر دستک خودش رو داره. تو هم راه چاره ای نداری جز اینکه همرنگ شی"
گفتم: " این مثل رو شنیدی که میگن " گر خواهی نشوی همرنگ، رسوای جماعت شو؟"
گفت: " خلاف جریان میزنی! تو اموال عمومی دست میبری! خوشم باشه"
دیگه داشتم از این گفتگوی بی نتیجه خسته میشدم. دنبال راهی میگشتم که یکجوری از این مخمصه مسخره خودم را بیرون بکشم. نگاهی به دور و بر خودم انداختم و باخودم گفتم اینجور آدمها از اینکه همه عمرشون دور خودشون بچرخن همیشه به نقطه اول بگردند خسته نمیشن؟ از حالت مسخره و کمدی خودش دیگه خارج شده، حالا دیگه فقط غم انگیز شده.
متوجه شدم که خیلی وقته ساکتم و اونم داره خیره به من نیگاه میکنه.
گفت: " میبینم که پراکنده شدی. ظاهرا آب و هواش بهت نساخت، آره؟"
گفتم: " دیگه داری خسته ام میکنی، فکر میکردم هنوز یک چیزای خوب داری که آدم دلش خوش باشه. اما نه، کره ما از اولش خر بود. برو به کار کاسبی ات برس. مزاحم حال شما نمیشم"
گفت: " آخرش چی؟ با ما نباشی میشی مثل آدمای بی کس و کار"
گفتم: " آخرش اینکه خودمو ارزون نمیفروشم. بی کس و کاری بهتر از دلالیه"
گفت: " برات کنار گذاشتم. به این سادگی ها هم که فکر میکنی نیست"
گفتم: " این حرفها دیگه تکراری شده. برو چیز تازه ای ساز کن"
ساکت ماند و حرفی نزد.
گفتم: " شنیدی که میگن " کارهای بزرگ را به آدمهای کوچک نسپارید"؟

خنده تلخی کرد و نگاهش رو از من دزدید. برگشت و رفت. دور شدنش رو دیدم تا اینکه سر کوچه ای تو فرعی پیچید و گم شد. من موندم و راهی دراز که باید خودم میرفتم. توی راه با خودم فکر کردم " چشمهای کوچک باور نمی کنند".

شاید روزی ادامه...


روشنی می 2009



ارسال به بالاترین:
Balatarin

۱۳۸۷ تیر ۲۹, شنبه

هنوز در کوچه باران میبارد


به تمامی هم آنانی که با باورشان مرا در وهم خویش تنها گذاشتند و قابها را نشکسته اما ماندنی شدند.


و من ماندم و تشنگی پابرجا با این قاب پوسیده.


یاد باد آنان را، که بر روی دیوار خطی کشیدند و رفتند.


واما


هنوز در کوچه باران میبارد

و من از پی پاکی وجود خویش باران را در کویر می جویم. پندار خویش را حقیقتی میشمارم و آن را در قابی آویخته بر دیوار می آویزم. قابی که در آن آئینه ای خط دار به چشم میخورد. دلم را کویری تشنه و آئینه خط دار را به آسمانی بارانی . تصویر خدشه داری که نمناکی باران را بر چهره خویش حس میکند. اما نمی بیند، آن تصویر باران نیست! ، پژواکی از من است. چشم خویش را در آئینه میکاوم شاید که خیس شدنش را دلیلی بر بارانی بودن آسمان بدانم. اما آسمان میگرید و چشمه چشمان من کویر. کویری بی محدوده و تشنه.

آئینه در قاب آویخته بردیوار گستاخ و بی پروا، کویر را مینوردد با امیدی به سیرآب کردن نگاه، نگاه آن چشم تنها. دلتنگ از بودن در قاب، می شکند و برون میریزد، کاوشی در خرده هایی بدون خط، بدون وهم. و چشمان من خیس و باران زده، حقیقتی تازه را میکاود.

این منم، و اما من اینگونه میپندارم، باران وجودم را کی فرا خواهد گرفت؟

پندار من کی به نزدیکی با حقیقت تن خواهد داد؟ این آیا ممکن است؟ بودن یا نبودن؟ پرسش این نیست. چگونه بودن و ماندن؟ اما آن پرسشی است که باید پاسخی برآن یافت.

و آنان ماندند هر چند از قاب آئینه فراتر نرفتند. اما رفتند تا فردا شاید رنگی دیگر بیابد. رنگی که زندگی باشد، رنگ گل و بوسه. در کویری باران زده.

و من هنوز تنهایم. چاره ای نیست جز رفتن، رفتن و شکستن، بدون هیچ قابی. همیشه در جستجوی باران، خیس شدن و تازه شدن. و حس بودن و ماندن.

و دوباره شکستن.

و....

به یادواره آنانی که نشکفته پژمردند. دگراندیشانی که در سیاهی شب گم شدند. پر کشیدند و پرپر شدند.

روشنی

دگم ها را باید به چالش کشید. تردید در نوعی از اندیشه سرآغاز رشد فکری ماست. چارچوب ها را باید در نوردید و فراتر اندیشید تا به روشنی رسید.





ارسال به بالاترین:
Balatarin