۱۳۸۷ تیر ۲۹, شنبه

هنوز در کوچه باران میبارد


به تمامی هم آنانی که با باورشان مرا در وهم خویش تنها گذاشتند و قابها را نشکسته اما ماندنی شدند.


و من ماندم و تشنگی پابرجا با این قاب پوسیده.


یاد باد آنان را، که بر روی دیوار خطی کشیدند و رفتند.


واما


هنوز در کوچه باران میبارد

و من از پی پاکی وجود خویش باران را در کویر می جویم. پندار خویش را حقیقتی میشمارم و آن را در قابی آویخته بر دیوار می آویزم. قابی که در آن آئینه ای خط دار به چشم میخورد. دلم را کویری تشنه و آئینه خط دار را به آسمانی بارانی . تصویر خدشه داری که نمناکی باران را بر چهره خویش حس میکند. اما نمی بیند، آن تصویر باران نیست! ، پژواکی از من است. چشم خویش را در آئینه میکاوم شاید که خیس شدنش را دلیلی بر بارانی بودن آسمان بدانم. اما آسمان میگرید و چشمه چشمان من کویر. کویری بی محدوده و تشنه.

آئینه در قاب آویخته بردیوار گستاخ و بی پروا، کویر را مینوردد با امیدی به سیرآب کردن نگاه، نگاه آن چشم تنها. دلتنگ از بودن در قاب، می شکند و برون میریزد، کاوشی در خرده هایی بدون خط، بدون وهم. و چشمان من خیس و باران زده، حقیقتی تازه را میکاود.

این منم، و اما من اینگونه میپندارم، باران وجودم را کی فرا خواهد گرفت؟

پندار من کی به نزدیکی با حقیقت تن خواهد داد؟ این آیا ممکن است؟ بودن یا نبودن؟ پرسش این نیست. چگونه بودن و ماندن؟ اما آن پرسشی است که باید پاسخی برآن یافت.

و آنان ماندند هر چند از قاب آئینه فراتر نرفتند. اما رفتند تا فردا شاید رنگی دیگر بیابد. رنگی که زندگی باشد، رنگ گل و بوسه. در کویری باران زده.

و من هنوز تنهایم. چاره ای نیست جز رفتن، رفتن و شکستن، بدون هیچ قابی. همیشه در جستجوی باران، خیس شدن و تازه شدن. و حس بودن و ماندن.

و دوباره شکستن.

و....

به یادواره آنانی که نشکفته پژمردند. دگراندیشانی که در سیاهی شب گم شدند. پر کشیدند و پرپر شدند.

روشنی

دگم ها را باید به چالش کشید. تردید در نوعی از اندیشه سرآغاز رشد فکری ماست. چارچوب ها را باید در نوردید و فراتر اندیشید تا به روشنی رسید.





ارسال به بالاترین:
Balatarin

سروده های کایوته

سروده های کایوته برگردانی است ازسرودهای سرخپوستان آمریکای شمالی، ساده اما پر ژرفا. ترجمه ای است حسی که در اینجا برای شما میگذارم.




سروده های کایوته (گرگ صحرایی)


- صبح گرگ صحرایی


پیرمرد

و گرگ صحرایی پیر

رویاها یشان را در گرمای خورشید می جوشانند

در کاسه ای مملو از سایه ها،

داغ داغ میخورند

چوب را در خاک میگردانند

و در حالی که لبهای شان را مزه میکنند

آوازهای خودرو میسرایند

و گرد و خاک در باد را

تف میکنند،

بی نام

و

بی نشان

اما بی چشم پوشی


- آبگذر گرگ صحرایی


گرگ صحرایی در امتداد رودخانه میدود

درختان

ریشه هایشان را به این ضرب آهنگ هدیه میکنند

که ژرفتر،

آرامتر،

به همراه آفتاب.

خاطرات من آوازیست چهارپا




ارسال به بالاترین:
Balatarin

۱۳۸۷ اردیبهشت ۴, چهارشنبه

فردیت ما

یک طنز تلخ

ماجرای ما ماجرای دیروز و امروز نیست ، آخر و عاقبتش هم معلوم نیست، فردا هم چون آید فکر فردا کنیم.

قبول داریم یا مخالفیم، میفهمیم یا بد فهمیم، مفهوم است یا نامفهوم. اما در هیچ شرایطی نمی پذیریم حتی اگر در ظاهر موافق باشیم. تعمق میکنیم اما فکر نه و یا بر عکس، فکر میکنیم ولی تعمق نه شاید هم هیچکدام. پیرو منطق هستیم اما بی منطقی را رواج میدهیم. حرفها را بر پایه سلیقه و علاقه ترجمه میکنیم. یا علاقه را جایگزین ترجمان یک گونه از اندیشیدن. می پرسیم اما علاقه به پاسخ آن نداریم چون پرسشمان از سر عادت است، برای حکم صادر کردن، نه برای روشن شدن. در گذشته و با آن زندگی میکنیم چون از آن اطلاع داریم. حال را میگذرانیم تا به گذشته تبدیل شود تا از آن مطلع شویم ، با آینده بیگانه هستیم چون آن را نمی بینیم و یا دور میبینیم. متهم میکنیم و محکوم میکنیم و کاری هم به پاسخ متهم نداریم چرا که برایمان مهم نیست که چه میگوید، مهم آن است که متهم و مورد اتهام را با هم داریم.دوست داریم که سر به تن طرف مقابل نباشد چرا که دوست داشتن را دوست داریم. عاشق جو سازی و فرافکنی هستیم چرا که عشق یعنی انسان. انسانیت را پاس میداریم چرا که مثل خوردن ساده است و با لیوان آبی آن را میشود نوشید. گاهی "من" هستیم و بر حسب نیاز" ما" میشویم. از خودمان نظر میدهیم و اگر پذیرفته نشد، از طرف همه نظر میدهیم. کنترل را دوست داریم چرا که کنترل شدن را دوست نداریم. ادعا میکنیم چرا که از مدعیان خوشمان نمی آید. جیغ میکشیم چرا که فکر میکنیم بهتر فهمیده میشویم. پرخاش میکنیم چرا که با متانت سخن گفتن "انقلابی" نیست. شلوغ میکنیم چرا که راحت تر میشود جو را آلوده کرد و اوزون را سوراخ. الاغ را دوست داریم چرا که جفتک پرانی ادبی اش سطح بالاست و پست مدرن. اما گاو را بیشتر می پسندیم چرا که اعتراض نمیکند و "مائو" را دوست دارد. بز اما همه چیز را نشخوار میکند و برای خودش پرفوسوریست. ظاهرا باید از قشر سیاست بازان و سیاست مداران باشد. کاوش در این زمینه ادامه دارد.

بچه ها را دوست داریم چرا که قدرت و کنترل را با آنان میشود تمرین کرد. قدرت را دوست داریم چرا که قوی نیستیم. "من" را دوست داریم چرا که نمیتوان" ما" بود و خیلی چیز های"من" نبود. آزادی را می ستاییم چرا که آزادانه میتوانیم دیگران را خراب کنیم. نقد را دوست داریم چرا که میشود از انتقاد فرار کرد. انتقاد را دوست نداریم چرا که آن را مغرضانه میدانیم. دسیسه می کنیم تا افشا نشویم. به توطئه علاقه مندیم چرا که به کار مخفی شبیه است. همه را دوست داریم چرا که احساس تنهایی میکنیم. همه "من" را دوست دارند چرا که اینطور" من" را خنثی میکنند. "خنثی" را دوست داریم چرا که خطری متوجه ما نمیکند. خطر را دوست نداریم. چرا که عادت کرده ایم. عادت را دوست داریم چرا که نیاز به تغییر را در خود نمی بینیم، دردسر دارد. تغییر را دوست نداریم چرا که باید تغییر کرد و چرا که ترک عادت موجب مرض است، مرض خرج دوا و درمان دارد، برای درمان این مرض باید به "خود" رسید. به "خود" رسیدن را دوست نداریم چرا که راحت تر میشود به دیگران پرداخت. دیگران را دوست داریم چرا که بیشتر دم دست هستند. دم دستی ها را دوست داریم چرا که راحت تر میشود متهم شان کرد. حیوانات را دوست داریم چرا که سودمندی هایشان بیشتر از انسان است و از ما انتقاد نمیکنند، آنها را هم میشود کنترل کرد. کنترل را دوست داریم چرا که احساس قدرتمند بودن به ما میدهد. قدرتمند بودن را دوست داریم چرا که میشود کنترل کرد و دستور داد و متهم کرد. دستور دادن را دوست داریم چون در مدرسه دستور زبانما ن ضعیف بود. متهم کردن را دوست داریم چرا که متهم بودن را دوست نداریم. مرگ را دوست داریم اما برای همسایه و مرغ را دوست داریم اما نه مثل غاز همسایه. همسایه را دوست داریم اگر مرده باشد. مرده را دوست داریم چرا که انتقاد نمیکند. هیچ کس را دوست نداریم چرا که دوست داشتن را نمی فهمیم چرا که مسئولیت دارد و "من" را با "ما" میخواهد و "ما" را با" من". همه چیز را میخواهیم چرا که تمام خواهیم. هیچ چیز را نمی خواهیم چرا که پذیرفتن مسئولیت سخت است. مسئولیت را دوست نداریم چرا که باید پاسخگو باشیم. پاسخگویی را دوست نداریم چرا که انتقاد را دوست نداریم. انتقاد را دوست نداریم چرا که تغییر را دوست نداریم و همان داستان بالا. این را میخواهیم و آن را نمیخواهیم. آن را میخواهیم و این را نمی خواهیم چرا که نمیدانیم چه میخواهیم. "چه" را دوست داریم چون مرده است و به پوستر و تی شرت تبدیل شده است، پس سود مند است. سودمندی را دوست داریم اما فقر را دوست نداریم چرا که در شان ما نیست. چیزهای مفید را دوست داریم چرا که سودمندند، نباشند، آن را به دیگران میبخشیم. بخشش را دوست داریم چون میشود دوباره متهم کرد. خدا را دوست داریم چرا که نمیدانیم چیست. می پذیریمش چرا که پذیرفتنش مسئولیت و خطر ندارد و به نامش میشود همه را متهم کرد. خدا منشا قدرت و کنترل است. باور را دوست داریم اگر مثل ما فکر کند. استقلال را دوست داریم اگر که مستقل از ما نباشد. مستقل بودن را دوست داریم مثل ماجرای همسایه. ماجرا را دوست داریم اگر که برای دیگران باشد و جنجالی و مجالی برای مورد اتهام. متهم کردن را دوست داریم چون ساده است و بی دردسر. ساده بودن را دوست داریم چرا که میشود بسادگی دردسر درست کرد. بهره را دوست داریم چرا که سودمند است. سودمندی را دوست داریم چرا که بهره دارد.

این داستان را دوست نداریم چرا که بی پایان است. خود را در خود تکرار میکند و همچون خط دایره بر مداری مدور، بی پایان است. آخر خطی نیست. نقطه هم ندارد تا وقفه ای باشد برای "چرا؟" اینچنین است.

دایره را دوست ندارم چون مدور است و نقطه شروع و پایانی ندارد. سرگیجه میگیرد و راهش را گم میکند اما همیشه در همان نقطه قرار دارد که ترکش کرده بود. همیشه در همان نقطه...

روشنی

اکتبر 2006




ارسال به بالاترین:
Balatarin

۱۳۸۶ دی ۲۹, شنبه

انسان، جامعه، مذهب

انسان، جامعه، مذهب

بخش یکم:

آدمي از بدو وجودي خويش سعي برآن داشته كه در توضيح ناشناخته ها پاسخي در خور فهم خويش و تا حدي قابل قبول بيابد. تاريخ بشري در گذشته نشانگر آن است كه آدمي همواره در ازاي بازشناسي خود در جهت توضيح اين ناشناخته ها به آفرينش نيروهاي موهوم و غير مادي پرداخته و جايگاه و موقيعت اجتماعي خويش كه بازتابنده شعور اجتماعي وي در جامعه است را در مجموعه اي از اين موهومات بدست فراموشي سپرده است.

تعيين كننده گي روابط انسان با طبيعت و محيط پيرامون خويش شيوه فعاليت توليدي اوست كه در پروسه رشد و تحول اجتماعي به او در تكامل و انسجام بخشيدن به اين ناشناخته ها و استفاده از آن در جهت توضيح روابط اجتماعي آنگونه كه خواسته اوست ، ياري مي رساند. شيوه توليد و بهره وري خود در اين انسجام فكري تاثير گذار هستند. در جستجوي موجود برتر بودن اگر زماني رابطه وي را با نيروهاي بيگانه طبيعت توضيح مي داد و قانع كننده بود، اكنون با انسجام بخشيدن به آن مي توانست وسيله اي براي تعيين روابط توليدي و تقسيم بندي اجتماعي باشد همانگونه كه اينچنين هم هست هر چند اگر به موازات شكل پيچيده تر و منسجمي از برنامه ريزي توليد اجتماعي نقش خود را ايفا مي كند. شيوه هاي فعاليت توليد اجتماعي كه در دورانهاي متفاوت اشكال كنترل نيروهاي توليد را با خود به همراه داشت، براي توضيح اين نوع تقسيم بندي اجتماعي از آن نيروي برتر و قانونمندي هاي پرداخته شده در پيرامون آن استمداد طلبيده و از اين طريق به آن موجوديتي حقيقي داده است.

انديشيدن به طبيعت و درك قوانين نيروهاي طبيعي نيازمند توضيح رابطه انسان با طبيعت و آگاه شدنش از اين قانونمندي هاست، اما انسان هميشه از داشتن خصوصيتي دو گانه برخوردار است كه از طرفي ميل به آگاهي و دانستن، راه تحول و تكامل را بر وي گشوده است و از طرف ديگر كسب آگاهي و رسيدن به واقعيات، ترس او را از فرو ريختن باورهاي خود ساخته و بي سلاح كردنش در مقابل آينده ي نا روشن، او را در حفظ باورهاي مبهم خويش ياري رسانده است. در اين بين اين نوع از تفكر اگر به رشد بهره وري او كمك كند نيز خود ميتواند دليلي بر اين نوع از باور باشد.

چگونگي اين رابطه ناروشن را مي شود تا حدي در خود بيگانگي وي و عدم كوشش در بازشناسي موجوديتش در رابطه با نقش اجتماعيش ديد. انسان در تاريخ هستي خويش نه تنها طبيعت جستجوگر خويش را نشان داده بلكه آفريننده گي خود را نيز بوضوح ثابت كرده است. آنگونه است ساختن وسائل توليد و بوجود آوردن روابط توليدي و از اين جهت توضيح روابط اجتماعي و فلسفه ساختاري جامعه و نقش اجتماعي خود در اين رابطه، اما مربوط كردن قدرت آفرينش خود به وجودي غير بشري كه در واقع بازتاب شعورذهني خود اوست، او را همواره با خود بيگانه نگاه داشته است و اين از خود بيگانه گي او را از درك واقعيت حقيقي خود دور ساخته است.

انسان در روابط اجتماعي خود نيز از اين خصلت دو گانه بهره برده و ميبرد و بگونه اي به اين روابط شكلي اخلاقي مي بخشد كه توضيح دهنده رفتار وي مي باشد. اگر انسان قوانين طبيعت را تا همين حدي كه از آن آگاه است بپذیرد و به واقعيت وجودي آن اذعان كند، مي تواند بر اساس آگاهي خويش از اين قانونمندي ها و نقش خود بعنوان موجودي اجتماعي، نه به پيشگوئي كه به ترسيم روشني از آينده خويش برسد.

روشنی اكتبر 99

ادامه دارد...



ارسال به بالاترین:
Balatarin