۱۳۸۶ دی ۲۹, شنبه

انسان، جامعه، مذهب

انسان، جامعه، مذهب

بخش یکم:

آدمي از بدو وجودي خويش سعي برآن داشته كه در توضيح ناشناخته ها پاسخي در خور فهم خويش و تا حدي قابل قبول بيابد. تاريخ بشري در گذشته نشانگر آن است كه آدمي همواره در ازاي بازشناسي خود در جهت توضيح اين ناشناخته ها به آفرينش نيروهاي موهوم و غير مادي پرداخته و جايگاه و موقيعت اجتماعي خويش كه بازتابنده شعور اجتماعي وي در جامعه است را در مجموعه اي از اين موهومات بدست فراموشي سپرده است.

تعيين كننده گي روابط انسان با طبيعت و محيط پيرامون خويش شيوه فعاليت توليدي اوست كه در پروسه رشد و تحول اجتماعي به او در تكامل و انسجام بخشيدن به اين ناشناخته ها و استفاده از آن در جهت توضيح روابط اجتماعي آنگونه كه خواسته اوست ، ياري مي رساند. شيوه توليد و بهره وري خود در اين انسجام فكري تاثير گذار هستند. در جستجوي موجود برتر بودن اگر زماني رابطه وي را با نيروهاي بيگانه طبيعت توضيح مي داد و قانع كننده بود، اكنون با انسجام بخشيدن به آن مي توانست وسيله اي براي تعيين روابط توليدي و تقسيم بندي اجتماعي باشد همانگونه كه اينچنين هم هست هر چند اگر به موازات شكل پيچيده تر و منسجمي از برنامه ريزي توليد اجتماعي نقش خود را ايفا مي كند. شيوه هاي فعاليت توليد اجتماعي كه در دورانهاي متفاوت اشكال كنترل نيروهاي توليد را با خود به همراه داشت، براي توضيح اين نوع تقسيم بندي اجتماعي از آن نيروي برتر و قانونمندي هاي پرداخته شده در پيرامون آن استمداد طلبيده و از اين طريق به آن موجوديتي حقيقي داده است.

انديشيدن به طبيعت و درك قوانين نيروهاي طبيعي نيازمند توضيح رابطه انسان با طبيعت و آگاه شدنش از اين قانونمندي هاست، اما انسان هميشه از داشتن خصوصيتي دو گانه برخوردار است كه از طرفي ميل به آگاهي و دانستن، راه تحول و تكامل را بر وي گشوده است و از طرف ديگر كسب آگاهي و رسيدن به واقعيات، ترس او را از فرو ريختن باورهاي خود ساخته و بي سلاح كردنش در مقابل آينده ي نا روشن، او را در حفظ باورهاي مبهم خويش ياري رسانده است. در اين بين اين نوع از تفكر اگر به رشد بهره وري او كمك كند نيز خود ميتواند دليلي بر اين نوع از باور باشد.

چگونگي اين رابطه ناروشن را مي شود تا حدي در خود بيگانگي وي و عدم كوشش در بازشناسي موجوديتش در رابطه با نقش اجتماعيش ديد. انسان در تاريخ هستي خويش نه تنها طبيعت جستجوگر خويش را نشان داده بلكه آفريننده گي خود را نيز بوضوح ثابت كرده است. آنگونه است ساختن وسائل توليد و بوجود آوردن روابط توليدي و از اين جهت توضيح روابط اجتماعي و فلسفه ساختاري جامعه و نقش اجتماعي خود در اين رابطه، اما مربوط كردن قدرت آفرينش خود به وجودي غير بشري كه در واقع بازتاب شعورذهني خود اوست، او را همواره با خود بيگانه نگاه داشته است و اين از خود بيگانه گي او را از درك واقعيت حقيقي خود دور ساخته است.

انسان در روابط اجتماعي خود نيز از اين خصلت دو گانه بهره برده و ميبرد و بگونه اي به اين روابط شكلي اخلاقي مي بخشد كه توضيح دهنده رفتار وي مي باشد. اگر انسان قوانين طبيعت را تا همين حدي كه از آن آگاه است بپذیرد و به واقعيت وجودي آن اذعان كند، مي تواند بر اساس آگاهي خويش از اين قانونمندي ها و نقش خود بعنوان موجودي اجتماعي، نه به پيشگوئي كه به ترسيم روشني از آينده خويش برسد.

روشنی اكتبر 99

ادامه دارد...



ارسال به بالاترین:
Balatarin