۱۳۹۲ تیر ۳, دوشنبه

فرهنگ کار جمعی


نامه به یک دوست

هیرکان عزیز سلام و امید به اینکه خوش وخرم باشی

می بخشی که دیر به درخواست تو پاسخ میدهم ، به هر رو در ارتباط با مسئله سبک کار در یک جمع و یا تشکیلات فعلا نکاتی را که میتوانم و به ذهنم خطور میکند بطور خلاصه و کوتاه مینویسم تا شاید فرصت دیگری دست دهد و بیشتر در موردش با هم گفتگو کنیم. مشخصا کار جمعی بر اساس مشترکات است که شکل میگیرد، اشتراک در هدف و اصول پایه ای که اساس این هدف را تشکیل میدهد. از این خاستگاه است که افرادی دست به کار مشترک میزنند و برای این کار مشترک برنامه ریزی میکنند. اما مشخص است که میتواند اختلاف نظر هایی هم در مورد راهکار و شکل راهبردی برای رسیدن به هدف وجود داشته باشد که این بخودی خود مشکلی نیست تا زمانی که به ابزاری برای اعمال اتوریته فردی و یا جمع کوچکی بر افراد دیگر و یا بر کل جمع تبدیل نشود. اهمیت قضیه در هدف است و اگر اساس کار جمع بر پذیرش هر دو صورت موضوع باشد، یعنی توافق در اشتراکات و پذیرش وجود اختلاف نظر ، در پیشبرد کار مشکلی پیش نخواهد آمد. متاسفانه برخی از افراد و یا جمعی از افراد با آگاهی از هدف مشترک ولی بدلایل مختلف که نکته وار آنها را ذکر خواهم کرد از همان اول شکل گیری جمع، بجای تقویت و تاکید بر اشتراکات نظری و هدف، اختلافات را دامن میزنند. پس اهمیت دارد که مشخص شود انرژي جمع با شناخت از افرادی که در آن هستند قرار است بر کدام سو مورد استفاده قرار گیرد. یعنی روانشناسی جمع و افراد تشکیل دهنده آن از درجه اهمیت تاثیر گذاری برخوردار است. مشخص است که انسانها محصول اجتماعی هستند. خارج از مسئله ژنیتیکی که در این موارد عامل تعیین کننده نیست، محیط پرورشی افراد در دوران کودکی و شکل گیری شخصیت یک فرد اما از درجه اهمیت بالایی برخوردار است اما هنوز بعنوان عامل تعیین کننده عمل نمی کند تا زمانی که فرد به سنی میرسد که برای خود یک جهان بینی انتخاب میکند، بزبان دیگر، فلسفه زندگی خودش را برمیگزیند. البته هر انتخابی اجبارا منطبق با شخصیت یک فرد نیست و این جهان بینی حتی میتواند کاملا خلاف جهت شخصیت و خواسته های درونی آن فرد باشد و با آن خوانایی نداشته باشد، اما بدلایلی این انتخاب صورت میگیرد، که یکی از آن دلایل شرایط مشخصی است که شخص در زمان انتخاب در آن قرار داشته است. بفهوم دیگر اینکه برخی مواقع خواسته های ذهنی ما با واقعیت درونی و موقعیت اجتماعی ما خوانایی ندارند و با توانایی های ما جور در نمی آیند. بنابراین در شرایط ویژه و در هر دوره زمانی، بسته به توان های فردی، متغییر عمل میکند و در هر مقطع ای از این دوره زمانی فرد میتواند نظرگاه های متفاوتی ارائه دهد و حتی متضاد با هم. نوساناتی که برخی مواقع دیده میشوند و فاش هستند و برخی مواقع در پوشش هایی خود را ارائه میکنند که تشخیص آن همچین ساده هم نیست. به هر رو از فلسفه چینی بگذریم، منظور اینست که برخی مواقع دلمان میخواهد که کاری کنیم، در هر موردی، اما با خصوصیات و توانایی های ما مغایرت دارد و یا اگر هم شروع به انجامش میکنیم، بدلیل همان مغایرت با خصوصیات ما و محدوده ذهنیت متناقض با شخصیت مان، در موردش پیگیر نیستیم و می بینیم که از توان مان خارج است. یک نتیجه این میشود که بسته با جایگاه خود در یک جمع و بسته به اتوریته مان در آن جمع، نظرات مخدوش خودمان را، منطقی خدشه ناپذیر میشماریم و دیگرانی را که حاضر به پذیرش نظرات ما نیستند، به انحراف نظری متهم میکنیم و یا اینکه از جمع کناره میگیریم و استعفا میدهیم تا پیش از اینکه تناقضات موجود بین شخصیت و ذهنیت، کار دستمان دهد، با اعتباری نسبی که شاید هنوز داشته باشیم و یا اینکه تصور میکنیم داریم، این تناقضات را در جایی دیگر پی بگیریم. و چون در کلیت فعالیت های اجتماعی و سیاسی و روابط معمول اجتماعی خود، رابطه است که کارکردی تعیین کننده دارد و ضوابط و اصول نقشی ایفا نمی کنند و یا نقشی تعیین کننده ندارند ، مگر اینکه نیاز باشد براساس آن ضوابط ، فرد و یا افرادی را به حاشیه راند و یا حذف کرد، با این استعفا و کناره گیری اعتباری برای خود دست و پا میکنیم. خود و دیگران را نقد نمی کنیم، نقد برخود را نمی پذیریم و عموما دیگران را به هیچ میگیریم به همین دلیل و یا دلایلی که طرح شد، ما در رابطه با مسائل و مشکلاتی که پیش رویمان قرار میگیرد زیاد مسئولانه برخورد نمیکنیم و در بهترین حالت از موضع نقد دیگران برای خود سپر دفاعی میسازیم و یا در سالمترین شکل آن، کارمان به نق نق کردن ختم می شود. با پیش درآمد کوتاه بالا سعی کردم اول یک برش بزنم به مسئله روانشناسی افراد بطور کلی، چون بدون این شناخت در فعالیت جمعی در پیشبرد کار دچار مشکل میشویم و فکر میکنیم که هرکس با هدف ما همگون است، پس اجبارا انسان فعال و مسئولیت پذیری هم هست و شاید هم باشد ولی بیشتر در جهت اهداف شخصی، اما اینگونه نیست. پس اول مهم است که هدف مشترک باشد و بر روی آن تاکید شود. اما چون طبیعی است که هر فرد از جایگاه و خاستگاه نظری، داشته ها و آموخته ها و موقعیت اجتماعی خودش به این هدف نگاه میکند، پس میتوان در راهکارها و اشکال پیشبرد فعالیتها بسوی هدف چه بشکل نظری و چه تشکیلاتی اختلاف نظر داشت. اینجاست که به داشتن یکسری موازین و اساسنامه برای بوجود آوردن زمینه برخورد اختلافات بدون ایجاد تنش، نیاز پیدا میکنیم. این موازین کمک میکند که هر فرد براساس آن فعالیت خود را پیش ببرد و همزمان نسبت به جمع مسئولانه برخورد کند و بالعکس، یعنی جمع براساس همان موازین به فرد مسئولانه برخورد کند و حقوق او را رعایت کند. اینها همه شمائی کلی از فعالیت و رابطه فرد با جمع و بالعکس را دارد. اما نکات دیگری که دارای اهمیت هستند، یکی اینکه اگر تشکیلاتی که خود وسیله ای است که درست شده تا جمع را در مسیر هدف و یا اهدافش سازماندهی کند، خود به هدف تبدیل شود، فاتحه آن تشکیلات را باید خواند. پس بهتر است که در هر برهه از حیات آن تشکیلات، بر موازین و اصول اساسنامه و ضوابط تشکیلاتی تاکید و اصرار شود و روابط شخصی در آن نقشی نداشته باشند و یا برجسته نشوند. یکی از مشکلات ما مشکلات فرهنگی است، تعارفات، کم رویی، ترس از ناراحت کردن دیگران و غیره که سیاهه طولانی میشود ولی میدانم که میدانی منظورم چه است، هست، که جدیت ما را در برخورد با مسائل و مشکلات پیش آمده و یا خلاف های تشکیلاتی، تعدیل میکند و یا از بین میبرد و فکر میکنیم دوستانه و با ریش سفیدی میتوان قضیه را حل و فصل کرد.اما در واقع بر آن سرپوش گذاشته میشود و دوباره زمانی دیگر و در جایی دیگر خود را نشان میدهد آنهم بدتر از بار اولش. باید رابطه و یا روابط شخصی را از فعالیت جمعی سیاسی جدا کرد و همانند مثل قدیمی که " حساب حسابه، کاکا برادر" اگر این فرهنگ را بشود جا انداخت میشود گامی مثبت برداشت. حال اگر به گذشته تشکیلات ها و حتی کنونشان نگاهی بیاندازیم میبینیم که آنقدری که رابطه تعیین کننده بوده و هست، ضابطه و موازین نقشی نداشته و ندارند و یا فقط وسیله ای برای توجیه رابطه بوده اند. ما همیشه فکر میکنیم همه مشکلات ما اختلافات نظری و سیاسی است، و به همین دلیل هم از همان اول سر به ناسازگاری با هم میگذاریم. با اینکه اختلاف نظری، نه تنها ایراد نیست بلکه نقطه قوت است و در برخورد نظری است که ما رشد میکنیم، اختلاف در هدف و اصول پایه ای اگر بود، خوب دیگر نمی شود با آن فرد و یا افراد کار کرد ولی اختلاف نظری اگر درست کانالیزه شود و بستر سالمی برای برخورد پیش بیاید، حتما باید به استقبال آن شتافت. اما مشکل اینست که هر کس و یا هر تشکلی که خواسته دیگری را منکوب و یا حذف کند، اختلاف نظری را مستمسک قرار داده که بنظر من وسیله ایست برای فرار از پذیرش مسئولیت و جدیت در کار، بخصوص سیاسی. نکته دیگر که به فکرم میرسد، عدم گسست افراد از نگرش های انتزاعی خود چه به مسائل اجتماعی، سیاسی و تشکیلاتی است و چه به روابط اجتماعی. سبک کار صرفا شکل فعالیت فرد و یا بخشی از جمع در یک تشکیلات نیست که صرفا لازم است که مورد نقد قرار گیرد، سبک کار فرد در روابط اجتماعی و نوع برخورد به معضلات، مشکلات و یا موضوعی اجتماعی نیز نمودی از شخصیت فرد و کارکرد او در جامعه است و به همین دلائل صرفا نمی شود گفت که مثلا من سبک کار گذشته و یا کنونی فلان تشکیلات یا فرد را محکوم و یا نقد میکنم ولی همچین که خودم در یک جمع و یا رابطه اجتماعی قرار گرفتم، همان شیوه را بکار ببرم و نقد و فلسفه خود را بر اساس مثل " مرگ خوب است برای همسایه" قرار دهم. در ضمن گسست از این نوع از سبک کار و کارکرد اجتماعی هم اجبارا تلاش جمعی نیست، البته که افراد جمع میتوانند به هم در این تلاش کمک کنند ولی در واقع این فرد فرد ماست که باید از آن نوع فرهنگ و شیوه نگرش و سبک کار گسست کنیم. نکته دیگر که خیلی اهمیت دارد و با اینکه بارها گفته میشود و یا به آن اشاره میشود ولی در طرح نظرات به آن توجه نمی شود، نبود رابطه اجتماعی با جامعه ای که برای آن فعالیت میکنیم. عدم درک از شرایط مشخصی که در آن قرار داریم، باعث میشود که ما اساس کارمان را به اشتباه پی ریزی کنیم. ظاهرا فراموش میکنیم که جایگاه ما کجاست و بقول گلسرخی " ثقل زمین کجاست و ما در کجای این جهان ایستاده ایم" . فراموش میکنیم و این باعث میشود که درکی ذهنی و بدور از واقعیت نسبت به مسائل داشته باشیم. دیدگاه ها ، نظرات، و تحلیل هایمان از مسائل روز جامعه ای که خود را با آن مرتبط میدانیم، نه براساس ارتباط اجتماعی با آن جامعه و بالطبع تاثیر پذیری از نوسانات و درک درست از شرایط موجود آن جامعه، که بر اساس ذهنیات خود ارائه میدهیم. پس نه تاثیری میگیریم و نه تاثیری میگذاریم و در دنیای مجازی که در اختیار داریم و در آن آزادی هم داریم تا با آسایش فعالیت کنیم بدون آنکه از منزلمان هم بیرون رویم، تشکیلات میزنیم، نشریه انتشار میدهیم، اطلاعیه بیرون میدهیم، دعوت به اعتصاب میکنیم، انقلاب هم میکنیم و وقتی از پای اینترنت برخاستیم، میرویم تا در ساختار سرمایه به بهره وری آن به هر شکلی ممکن و بر حسب وظیفه و یا نیاز ، آگاهانه و یا ناآگاهانه کمک کنیم. بنظر من باید از دنیای مجازی برید و آن را فقط وسیله ای برای تبلیغ و اطلاع رسانی دانست و پس از آن به شناخت از موقعیت خود و شرایطی که در آن قرار داریم پرداخت و بر اساس آن وظایف خود را تعیین کنیم. به غیر از این وقت تلف کردن است و هیاهو در حمام است. تا گفتگوی دیگر پایدار باشی
قربانت
روشنی 17 می 2013

ارسال به بالاترین:
Balatarin